بزرگنمايي:
آریا بانو - ایسنا / «تاریخ ریا در ایران»، «گفتوگو با ابراهیم گلستان» و «شناختنامۀ علی دهباشی» از کتابهای تازۀ مهدی مظفری ساوجی هستند که در کنار چاپ تازۀ چند کتاب او راهی بازار کتاب خواهند شد.
مهدی مظفری ساوجی، شاعر، نویسنده، پژوهشگر و منتقد ادبیات و هنر که در سه سال اخیر کتابهای «متافیزیک شعر» (در سه جلد وزیری)، «غزل اجتماعی معاصر» (در چهار جلد وزیری)، «نقّاشی با نور»، (گفتوگو با ایران درّودی دربارۀ نیما، شاملو، اخوان، فروغ و سپهری)، «پنهان در آینه» (گفتوگو با ضیاء موحّد)، «آنجا که وطن بود» و «جایی پشت واژهها» (گفتوگو با شمس لنگرودی)، مستند شنیداری «گفتوگو با نجف دریابندری» (22 ساعت و 54 دقیقه)، «محمّد دبیرسیاقی، احوال و آثار»، «ما سطّرَتهُ برعمهٌ عَلی الآجُرِّ» (گزیدۀ اشعار، به زبان عربی، مترجم: محمّد الامین)،«ABBAS KIYARUSTEMI ILE SOYLESILER» (ترجمۀ کتاب گفتوگو با عباس کیارستمی، به زبان ترکی استانبولی، مترجم: مهمت آکیف) و ویراست تازۀ «گزینۀ اشعار»ش را ناشرانی چون دیدآور، مروارید، هرمس، چشمه، ماهآوا، سازمان اسناد و کتابخانۀ ملی ایران، میزوبوتامیا (بغداد) و آلفا (ترکیه) به چاپ رساندهاند، در خصوص چاپ و تجدید چاپ آثار گفتوگومحور خود در آستانۀ نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران به ایسنا گفت: «آخ، من خیلی دلم هوای حافظیّه میکند» (گفتوگو با ابراهیم گلستان)، «دو گفتوگوی نویافته» (گفتوگو با عزتالله انتظامی و جمشید ارجمند)، «پنجاه ساعت با اسماعیل خویی»، «گفتوگو با میرجلالالدّین کزّازی»، «سبز و بنفش و نارنجی» (گفتوگو با سیمین بهبهانی)، «یادداشتهای روزانه» (صد و ده روز با سیمین بهبهانی)، «منطقِ شعر» (گفتوگویی تازه با دکتر ضیاء موحّد)، «گفتوگو با نجفقلی حبیبی»، «گفتوگو با مرتضی کاخی»، «واپسین گفتهها» (گفتوگو با ایران درودی)، و گفتوگو با مفتون امینی (بخش دوم) از جمله کتابهایی است که تا پایان امسال از من منتشر خواهد شد.

او در خصوص کتابهای پژوهشی خود نیز به آثار در دست انتشاری چون «امیر بخارا» (شناختنامۀ علی دهباشی، در سه جلد وزیری)، «آیندهای که گذشت» (شرح حال)، «تاریخ ریا در ایران» (همراه با کاوشی در کهنالگوی شر در جهان)، «غیرهای ممکن» (دیالکتیکِ فیل، حکایتِ نحوی و داستان استافیل)، «غلامرضا ستوده، زندگی و زمانه»، و مجموعهشعر تازۀ خود «نوری از میان شاخ و برگ حروف»، که قرار است همزمان با
ایران در اروپا و آمریکا منتشر شود اشاره کرد و گفت: چاپ پنجم کتاب «گفتوگو با عباس کیارستمی» (انتشارت کتاب آبان)، چاپ هشتم «گفتوگو با
ایران درودی» (انتشارات ثالث)، چاپ دوم «گزینۀ اشعار» (انتشارات مروارید)، و چاپ دوم «ما سطّرَتهُ برعمهٌ عَلی الآجُرِّ» (گزیدۀ اشعار، به زبان عربی، ترجمۀ محمّد الامین، انتشارات میزوبوتامیا، بغداد) در نمایشگاه بینالمللی کتاب
تهران عرضه خواهد شد.

مهدی مظفری ساوجی که در دو سال اخیر کتابهای «غزل اجتماعی معاصر» و «متافیزیک شعر» را منتشر کرده و علی دهباشی دو شب از شبهای بخارای خود را با حضور هنرمندانی چون میرجلالالدین کزازی، بهاءالدین خرمشاهی، مسعود کیمیایی، علی نصیریان، شمس لنگرودی، احمد پوری، ابوالفضل جلیلی و... به این آثار اختصاص داده بود، در خصوص کتاب تازۀ خود، یعنی «تاریخ ریا در ایران» (همراه با کاوشی در کهنالگوی شر در جهان) گفت: «تاریخ ریا در
ایران که به کاوشی در کهنالگوی شر میانجامد، در واقع حاصل پیشنهاد ابراهیم گلستان به مؤلف، در یکی از گفتوگوهایی است که با او در فاصلۀ سالهای 1392 تا 1399 بهصورت تلفنی، از
تهران به لندن انجام دادم و قرار است بهزودی در قالب کتابی منتشر شود. پیشنهادی که قرار بود ابتدا در قالب جستاری کوتاه با عنوان «درآمدی بر تاریخ ریا در ایران» در پیگفتار کتاب «آخ من خیلی دلم هوای حافظیّه میکند» (گفتوگو با ابراهیم گلستان) به چاپ برسد؛ درآمدی که تصوّر میکردم بتوان آن را حداکثر در چهل یا پنجاه صفحه به انجام رساند؛ امّا در همان آغاز پی بردم که مسیر، بسیار طولانیتر از آن چیزی است که در آغاز به نظر میرسید. در واقع، از همان ابتدا تاحدّی، حدود و مهابت کار را تشخیص داده و حدس زده بودم که چه پرتگاههای لغزنده و جانشکاری سر راه است و چه معابر پرپیچوخم و صعبالعبوری انتظارم را میکشد و راستش، طولانیبودن مسیر و مهآلودنمودن دیدرس، علاوهبر تردید، کمی هم ترس در دلم ایجاد کرده بود. بههرحال، نقطۀ آغاز این کتاب را آقای گلستان در ذهن من نهاد، همان موقع که به او گفتم:
- باید یک نفر «تاریخ ریا» را در این مملکت بنویسد آقای گلستان. از قبل از
اسلام هم شروع میشود. از هیربدان و موبدان زرتشتی؛ از کرتیر و بلایی که سر مانی آوردند؛ یا از بلایی که سر مزدک.
و او بیمقدّمه گفت:
- خود شما چرا نمینویسید؟...
این پیشنهاد باعث شد که من در پیکر کوه یخی که تنها نوک آن قابل رؤیت بود دقیقتر شود؛ پیکری که اصل و پایۀ آن در واقع، زیر خروارها تاریخ و تذکره مدفون است و رفتن به اعماق و جستوجو در لایههای ناشناخته و پنهان آن، دقّت و تعمّق بسیار میخواهد. بنابراین، در کتاب «تاریخ ریا در ایران» علاوهبر ارکان و اجزایی که از دیرباز تاکنون منجر به شکلگیری هستههای ریا و بهطبع، شرّ در این سرزمین شده یا در توسعه و تداوم آن نقش داشته، به تحوّلات و تطوّرات روشنفکری در
ایران و جهان و نسبت و رابطۀ آن با سنّت و مدرنیتۀ
ایرانی پرداختهام. مسائلی که در واقع، «راه و رفته و رفتار» ما، به عنوان انسانِ ایرانی، در سدۀ اخیر، همواره تابعی متغیّر از تأمّلات و تعاملات عطف به این امور بوده است.»

او در پاسخ به پرسشی دیگر دربارۀ حدود و ثغور «تاریخ ریا در ایران» گفت: «این کتاب با سفر به اعماق تاریخ آغاز میشود؛ سفری تقریباً چهار هزارساله که به روزگاران پیش از
اسلام بازمیگردد و در واقع، مآخذ آغازین آن را الواح و خشتنگاشتهایی تشکیل میدهد که به دوران باستان و ادوار پادشاهی مادها و هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان میرسد و ادوار تاریخی پس از
اسلام را نیز تا امروز دربرمیگیرد. در واقع، «تاریخ ریا در ایران» بر آن است تا با نوک تیز قلم، علاوهبر شکافتن
پوست و گوشتِ تاریخ مذکّری که همواره از آن سخن گفتهاند و گذشتن از استخوانهای متراکم و شکننده، امّا همچنان سرسخت و مقاومِ این «دبیر گیج و گول و کوردل»، مستقیم با روحِ ریا به عنوان مادّهای تاریخی، رویارو شود و ضمن معرفتشناسی، هستیشناسی و حتیالمقدور، پدیدارشناسیِ این امر، به ارزیابی نقش هر نوع ایدئولوژی و باور، اعم از اساطیری، آیینی،
سیاسی و جز آن بپردازد و در این گشت و واگشتهای تاریخی و تحلیلی و بیشتر تعلیلی، نگاهی نیز به مسیر ناهموار و پرپیچوخم روشنفکری در
ایران که اساساً امری وارداتی و فرنگی و در مواردی حتّی (البته با التفات به مؤلّفههای فرهنگ ایرانی) ضدّ
فرهنگی است بیندازد و تاحدّامکان، تصویری شفّاف از تأثیر این جریان، بر جامعۀ عمیقاً سنّتی و در حال گذار
ایران که بهویژه از سالهای پس از مشروطه تا امروز همواره رو به مدرنیته داشته، به دست دهد. مسیری که در حقیقت، از دورۀ قاجار و بهشکل خاص و مشخّص از عهد ناصری، با ظهور منوّرالفکران آن روزگار، آغاز میشود و تا امروز کماکان ادامه دارد، بیآنکه (صرفنظر از هر نوع ارزشداوری) به ثبات و دوامی در این باب انجامیده یا به تساوی و ترازی میان این اضلاعِ بهظاهر یا اساساً ضد و نقیض رسیده باشد.
به گفتۀ مظفری ساوجی: «تاریخ ریا در
ایران را میتوان، در واقع، بقایای کتیبهای دانست که بر سردر ویرانههای یک روح به
چشم میخورد و با توجّه به وجه دیالکتیکی موجود در خطوط آن، میشود به ماهیّت و کُنه کهنویرانهای که این لوح بر سردر آن نصب شده پی برد. کهنویرانهای که از دور، قصری مجلّل و بشکوه به نظر میرسد و از نزدیک، تَرَکها و شکافهایی عمیق، پایهها و پیکرش را فتح کرده و تا مغز استخوانش نفوذ کردهاند. و اکنون از آنهمه هیمنه، جز تکّههایی از یک کتیبه که راوی احوال این به قولی «شکستهچنگ بیقانون» است، چیزی به جا نمانده. شکستهچنگ بیقانونی که به تعبیر اخوان ثالث گاه گویی خواب میبیند:
خویش را در بارگاه پرفروغ مهر
طُرفهچشمانداز شاد و شاهد زرتشت،
یا پریزادی چمان سرمست
در چمنزاران پاک و روشن مهتاب میبیند.
روشنیهای دروغینی
ـ کاروان شعلههای مرده در مرداب ـ
بر جبین قدسی محراب میبیند
کتیبهای سرشکسته و معذور که همچنان به یاد ایّامِ دور، با دستانی لرزان قدح میگیرد. لوحی مخذول، که در چشمانداز خود، تمثالهایی آشنا از تمثیلهایی را قاب گرفته که پنداری یا برحسب ظاهر، بیگانهاند. تمثالهایی ناهمگون از اَعصار و آثاری که گاهی اصلاً نمیتوان تصوّر کرد چنین نقل و روایاتی در اندرونی آنها وجود داشته باشد؛ نقل و روایاتی که غالباً ناظر به آفاقی ظلمانی از نُفوس و در حقیقت، اَنفساند و ناگزیر در اعماق ظلالت و گمراهی، سرگردان و اسیر. به قول اخوان:
در این آفاق من گردیدهام بسیار.
نماندستم نپیموده بَدَستی هیچ سویی را.
نمایم تا کدامین راه گیرد پیش:
از اینسو، سوی خفتنگاهِ مهر و ماه، راهی نیست
بیابانهای بیفریاد و کهسارانِ خار و خشک و بیرحم است.
وزآنسو، سوی رستنگاهِ ماه و مهر هم، کس را پناهی نیست.
یکی دریای هول هایل است و خشمِ طوفانها.
سهدیگرسویْ تَفتهدوزخی پُرتاب.
وَ آن دیگر بسیطِ زمهریر است و زمستانها.
رهایی را اگر راهیست،
جز از راهی که روید زآن گلی، خاری، گیاهی نیست...»
این پژوهشگر ادامه داد: «بههرروی، پیشنهاد آقای گلستان باعث شد که من در این کتیبه همچون تذکرهای فشرده (و نه چکیده یا گزیده)، از «روحِ تاریخ» یا در حقیقت، «تاریخِ روح» نگاه کنم و درجهت کشف وقایع آن، برای شناخت ودایعِ آن، که هرآینه خیانتهایی در مسیر نگارش و تکوینش صورت گرفته، به اعماق مکتوبات و مکنوناتِ سفاین، سفر کنم؛ امّا ارائۀ تعریفی درست از روحی که علیالتّحقیق تحریف شده و در بزنگاهها و لحظات خطیر، در خطوط اصلی آن دست بردهاند یا تحت چنان فشارها و تنگناهایی با چنگ و
دندان نوشته شده و گاه نیز تحقّق و تکوین آن جز از راه توسّل به تجرید و انتزاعاتی چون شعر امکانپذیر نبوده، به سادگی میسّر نیست. به عنوان مثال، چه اسمی میتوان جز تاریخ بر آنچه ذیل این قصیدۀ سیف فرغانی، در گزارش آشکاری که از حملۀ مغولان به دست داده، نهاد:
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولتآشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایّام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرّش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گَرد سُم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بِکُشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد...
این شد که پیشنهاد آقای گلستان، خلجانی در جانم ایجاد کرد و باعث شد که بار سفر ببندم و راهی شوم. سفری دور و دراز که یکبار در جستوجوی شعر، پایم را به رواقها و مناظر بیرونیِ این هنر کشانده و ضمن گشتوگذارهایی در کاشیها و گچبریها، به تماشای تالارها و اُرُسیهای اندرونی فراخوانده و مرا در برابر دیوارهای آیینهکاری و آبگینههایی نهاده بود که نورشان از قرنها پیش، راهی به درون آدمی یافته بودند. در واقع، آن سفر، مرا از پیشخانِ خرد، به سراچۀ شیدایی کشانده و در معرض پرتو معانی و بیانی نهاده بود که در نگارششان، جنون و خرد در نقطهای واحد به هم رسیده و در اصل، یکی شده بودند. سَفری که درنهایت به سِفْرهایی از یک کتاب با عنوان «متافیزیک شعر» بدل شد که سال گذشته از سوی انتشارات دیدآور در سه جلد به چاپ رسید. کتابی که اگرچه اسمش سفرنامه نبود امّا تکویناً روحِ سَفر را در خود داشت.»
مظفری ساوجی دربارۀ کتاب «گفتوگو با ابراهیم گلستان» هم که قرار است خرداد ماه امسال با عنوان «آخ، من خیلی دلم هوای حافظیّه میکند» از سوی انتشارات دیدآور منتشر شود گفت: «این گفتوگوها در فاصلۀ سالهای 1392 تا 1399 بهصورت تلفنی، از
تهران به لندن انجام شده است. عنوان کتاب، یعنی «آخ، من خیلی دلم هوای حافظیّه میکند»، برگرفته از ابراهیم گلستان در یکی از گفتوگوهایی است که در همین کتاب با او انجام دادهام؛ آنجا که ضمن صحبتهایی دربارۀ غزل اجتماعی و نقش حافظ در بسط و توسعۀ این نوع غزل، ناگهان دلش پَر میکشد به هوای شیراز و با نوعی تحسّر و دلتنگی میگوید: «اگر وقت کردید رفتید شیراز، یک سَری باید بروید سر قبر حافظ و روی آن... چیز... همان... از دوره کریم خان زند هم ساخته شده، آن سنگ مرمر روی آن... آخ، من خیلی دلم هوای حافظیّه میکند. (به گریه میافتد)».
او ادامه داد: «در پایان گفتوگو با ابراهیم گلستان، ذیل «پیگفتار»، جُستاری آمده با عنوان «ترجیعِ جاودانهابرمرد ادبیات معاصر در کلام گلستان» که در آن به یکی از ترجیعات کلامی ابراهیم گلستان پرداخته شده است. گلستان ترجیعات کلامی بسیاری دارد که هربار به شکلی پدیدار شده است؛ ترجیعاتی که البته اغلب، در گفتوگوهایی که با او صورت گرفته، به آنها بازگشته یا درستتر آن است که بگوییم گفتوگوکنندگان، خواسته یا ناخواسته، او را به آنها بازگرداندهاند. یکی از مهمترین ترجیعات او انتقادهای تند و بیملاحظه به شاملو است. این جُستار، در واقع، جستوجو پیرامون این حاشیه و یافتن ریشههای یک کدورت قدیمی است که نقطۀ آغاز آن، بنا به مستندات، از سوی احمد شاملو گذاشته شده است. در جُستار مزبور، سعی شده با مراجعه به مراجع اصیل و دستاوّل از این معمّا، رمزگشایی شود.»
ساوجی در خصوص نوع گفتوگوی خود با ابراهیم گلستان گفت: «در پایان مقدمه نوشتهام که: در گفتوگو با ابراهیم گلستان، آنچه بیش از همه مهم بوده، افشاندن بذر یا به عبارتی، کاشتن هستۀ پرسشهایی بوده که پاسخهای آقای گلستان، همچون بارانی نمنم یا گاهی تند و صاعقهآسا، در مغزشان نفوذ کرده و وجودشان را از آب و گِل درآورده و دستشان را به ساقهها و شاخههایی سرشار رسانده است. بذرها و هستههایی که هدفشان جز این نبوده که هر کدام به درختانی بالنده و بارآور بدل شوند. ازاینرو، سعیِ بهاصطلاح، باغبان یا برزگر بر آن بوده که در افشاندن بذرها یا کاشتن هستههایش نهایت دقّت را بهخرجدهد و تاحدّامکان از افشاندن یا کاشتن بذرهای هرز یا هستههای بیمغز اجتناب ورزد.
امیدوارم که در این طریق یا در واقع، طریقت، به بیان سعدی، کتاب گلستانی تصنیف شده باشد که باد خزان را بر ورق او دست تطاول نباشد و گردش زمان نتواند عیش ربیعش را به طیش خریف مبدّل کند. با فرض تحقّق چنین آرزویی، اکنون این کتاب، همان باغمزرعهای است که برای «نزهت ناظران» و «فسحت حاضران»، میتوان دمی در سایهسارش نشست و دل به برگ و بارش سپرد:
به چه کار آیدت ز گل طَبَقی
از گلستان من ببر ورقی
گل همین پنج روز و شش باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد»

مظفری ساوجی در پاسخ به پرسشی دیگر دربارۀ کتاب «امیر بخارا» (شناختنامۀ علی دهباشی) نیز گفت: «علی دهباشی از فرهنگسازان خردورز و اصیلی است که شناخت دقیق آثار و احوال او میتواند در کشف و شناخت زندگی و زمانۀ ما بسیار راهگشا باشد. او از معدود اندیشمندان معاصر
ایران است که دل در گرو فرهنگ و هنر این مرز و بوم دارد و همۀ مقاصد و غایات در طریقت او از شاهراه زبان فارسی میگذرد. همان شاهراهی که فردوسی برای به مقصد رساندن آن، رنجی سیساله را بر خود هموار کرد. با این رویکرد است که دهباشی، تمام وجود خود را بیتوقع و چشمداشت بر طبق اخلاص نهاده و گویی جانش مصداق بارز همان تیر آرش است که اینبار با هدف گسترش مرزهای معنوی ایران، یعنی آفاق زبان و ادبیات فارسی در کمان مجلههای «کلک» و «سمرقند» و «بخارا» نهاده شده. به عبارتی او همان تیر پُرتاب و دورپَرتابی است که با «جان»، از کمان زبان رودکی و فردوسی و عنصری و سنایی و بیهقی و ناصرخسرو و انوری و مولوی و سعدی و حافظ و جامی و بیدل و صائب و امیرخسرو و غنی و اقبال و بسا مقبلان دیگر پرتاب شده و تا دوردستها، تا خراسان و بخارا، تا قونیه و بلخ، تا سمرقند و خجند، تا طوس و تاشکند، تا فرغانه و فرخار، تا فاریاب و بدخشان، تا دهلی و لاهور، تا کشمیر و شیراز، تا غزنی و تبریز رفته و سرزمینها و جانهای بسیاری را تسخیر کرده و رمز گشایش و گسترش مرزهای زبان فارسی بوده است.»
به گفتۀ او: «علی دهباشی به تصریح دکتر محمدرضا باطنی ایرانشناسی برجسته و ژورنالیستی طراز اول است که میتوان او را در شمار کارشناسان بینظیر علم رجال در تاریخ
ایران قلمداد کرد. از این رو در کتاب «امیر بخارا» (شناختنامۀ علی دهباشی) بر آن بودهام که در بیست فصل مجزا، به زوایای پیدا و پنهان آثار و احوال این دانشیمرد کمنظیر بپردازم. علاوه بر صفحات و فصولی که به معرفی و شناخت کتابهای علی دهباشی و نیز مجلههای «کلک» و «سمرقند» و «بخارا»ی او در «امیر بخارا» اختصاص داده شده، شاید مهمترین فصل این کتاب، مجموعۀ کامل نامههایی است که در جلد یکم این کتاب منتشر خواهد شد. نامههایی که در حدود نیم قرن به ایشان از سوی شاعران، نویسندگان، پژوهشگران و منتقدان ادبیات و فرهنگ
ایران نظیر محمدعلی جمالزاده، بزرگ علوی، صادق چوبک، سیمین دانشور، ذبیحالله صفا، عبدالحسین زرینکوب، مهدی اخوان ثالث، ایرج افشار، منوچهر ستوده، محمدعلی موحد، غلامحسین یوسفی، محمدجعفر یاحقی، انور خامهای، احمد مهدوی دامغانی، داریوش آشوری، محمدعلی
اسلامی ندوشن، جلال خالقی مطلق، محمدرضا شفیعی کدکنی، محمدجعفر محجوب، عباس زریاب خویی، شاهرخ مسکوب، سید عبدالله انوار، تقی مدرسی، فریدون مشیری، محمدابراهیم باستانی پاریزی، جلیل دوستخواه، ابراهیم گلستان، ایرج پزشکزاد، اکبر رادی، جمال میرصادقی، ثمین باغچهبان، شهرنوش پارسیپور، بهمن محصص، علی نصیریان و... به علی دهباشی نوشته شده و در تبویب و تدوین آنها بیش از هشت ماه زمان صرف شده و سعی کردهام آنها را با دقت و مداقه، به نظمی منطقی و معقول که مرجعیتشان حفظ شود برسانم.
تمام نامهها با دقت بررسی شده و ترتیب و توالی آنها بر اساس سال نگارش هر نامه در «امیر بخارا» آمده است. شاید سختترین بخش این کتاب در زمان تبویب و تدوین، همین بخش نامهها بود که باید از منابع و متون مختلف از جمله دورههای کامل مجلههای «کلک» و «بخارا» و «سمرقند» و نیز دستنوشتههایی که آقای دهباشی در اختیارم گذاشته بود و پارهای منابع و متون دیگر استخراج میشد. با این رویکرد بود که من، علاوهبر آنچه آقای دهباشی در قالب دستنوشته در اختیارم گذاشته بود، تمام شمارههای «کلک» و «بخارا» و «سمرقند» را ورق زدم و فیشبرداری کردم و با وجود دیسک کمر وحشتناکی که دارم این مجلهها را که حجمشان بسیار زیاد است، علاوهبر آنکه در چندین ماه متوالی از دفتر مجلۀ بخارا به خانه میآوردم، برای کپی نیز با قید مراقبت خاص در اختیار کپیگیرنده قرار میدادم. کار جانفرسا اما بسیار لذتبخشی که دوسال تمام بدان مشغول بودم و همچنان
شیرینی آن ایام با وجود مرارتهایی که داشت زیر زبان مانده است. بارها به علی دهباشی گفتهام که مرور کامل مجلههای او برای من واقعاً به اندازۀ یک تز دکترا مفید بوده است و بر دامنۀ دانشم بسیار افزوده است. این در واقع ارمغانی بوده که من از انجام این اثر عایدم شده و از این بابت واقعاً مرهون مهر و مراحم و اعتماد علی دهباشی هستم.»
مظفری ساوجی در پاسخ با این پرسش که دوستداشتنیترین بخش کتاب «امیر بخارا» از نظر شما کدام بخش است گفت: «واقعاً انتخاب سخت است. شیوۀ کار آقای دهباشی مصداق همان
عشقی است که سعدی در غزل خود به آن اشاره کرده است: «اکسیر
عشق بر مسم افتاد و زر شدم»؛ از این رو، او دست به هر کاری که میزند زر میشود. اما برای خود من علاوه بر فصول مربوط به مجلههای «کلک» و «سمرقند» و «بخارا» و نیز کتابهای مستطاب ایشان، بخش نامهها که در مجلد اول آمده، بسیار دوستداشتنی و دلپذیر است. این نامهها سند گویای زمانۀ ما در پیوند با مردی است که اگرچه اغلب در معیشت خود با دشواری مواجه بوده، اما خوشبختانه خللی در مشیت ایشان وارد نشده. در مقدمه نوشتهام که علی دهباشی تاریخ را خوانده و آگاهانه در این راه گام نهاده و نیک میداند که اهل فضل، اگرنه مهدورالدم، همواره در این مُلک، محروم و مهجور و لاجرم مجرماند. باور لابد و لاعلاج خاقانی همچنان پس از قرنها چون غل و زنجیر بر دست و پای اوست:
کارکرد جهان دون عجب است
همه سوگ است و نام آن طرب است
آنکه نادان ستور او به تگ است
وآنکه دانا کمیت او عقب است
گر فروتر نشست خاقانی
چه کند روزگار بیادب است
قل هو الله نیز در قرآن
زیر تبت یدا ابیلهب است
باری، پوستینی کهنه دارد او، یادگار از روزگارانی غبارآلود؛ پوستینی که در این «روزگارآلود»، مانده میراث از نیاکانش؛ و معلوم نیست این پوستین، این سالخورد جاودانمانند که از اخوان به او رسیده، بعد از وی، آنهم در این روزگار جعلی قلعاندود که هر طلایی اغلب خرج مطلا میشود، با بر و دوش چه کسی کار داشته باشد. دهباشی البته هرگز مرقّعپوستین کهنۀ خود را با هیچ خلعتی بدل نکرده است، چرا که خوب میداند هیچ جُبّۀ زَربفت رنگینی از مرقّعپوستین کهنۀ او پاکتر نیست و یقین واقف است که باید به هر نحو، این پوستین کهنه را همچنان پاک و دور از رُقعۀ آلودگان دارد. چراکه از روز ازل در گوشش خواندهاند که:
هنر باید و فضل و دین و کمال
که گاه آید و گه رود جاه و مال»