داستان حسن صباح: معمار اولین سازمان تروریستی تاریخ
سیاسی
بزرگنمايي:
آریا بانو - بزرگ مرد با کنجکاوی و تردید او را برانداز کرد. ناشناس خرقهپوش خود را نزدیکتر کرد و خم شد، انگار میخواست آهسته چیزی بگوید. نگاه هر دو به هم گره خورد، دست مرد صوفینما در خرقهاش پنهان بود، اما حالتش ایمان راسخ و جسارت او را نمایان میکرد. لحظهای زمان ایستاد. گویی هر دو میدانستند چه در پیش است. به ناگاه دست مرد از خرقه بیرون جهید و بالا رفت.
شب سرد پاییزی، دامنههای دلانگیز نهاوند را در پهنهی غرب ایران دربر گرفته بود. نسیمی ملایم در میان علفهای خشک و برگهای رنگباختهی درختان پراکنده میپیچید و آنها را نوازش میداد. ماه نقرهفام، خود را تا میانهی آسمان بالا کشیده بود و با شکوهی خاموش، تماشاگر این آرامش جاودانهی طبیعت بود.
لرزش شعلههای آتش، اینجا و آنجا سایههایی مبهم بر روی چادرها میافکند. گاهوبیگاه صدای قدمهای نگهبانی یا زمزمهای کوتاه در میان تاریکی، سکوت اطراقگاه را میشکست. در میان محوطه، قامت افراشته پیرمردی با ردای بلند در کنار کجاوهاش به چشم میآمد که به آرامی با یکی از همراهان سخن میگفت. متانت و وقار در حرکاتش، نشانی از سالها تجربه و تدبیر و گواه بزرگی و حکمت او بود.
از گوشهای تاریک، مردی با خرقهای ساده شبیه صوفیان، بیصدا و در سایه به سوی میانه اردوگاه پیش میآمد، بی آنکه کسی حضورش را حس کند با قدمهایی آرام نزدیک شد و ایستاد. نگاهش را به زمین دوخته بود. به درویشی میماند که خواستهای دارد، یا شبگردی که شفاعتی میطلبد و یا به دنبال گوسفند گم شدهاش است. یکی از همراهان به سویش رفت تا قصدش را جویا شود. مرد ناشناس با زمزمهای کوتاه و نامفهوم سخنی گفت و بعد به نرمی چند گام به جلو برداشت تا کنار پیر ردا به دوش رسید.
بزرگ مرد با کنجکاوی و تردید او را برانداز کرد. ناشناس خرقهپوش خود را نزدیکتر کرد و خم شد، انگار میخواست آهسته چیزی بگوید. نگاه هر دو به هم گره خورد، دست مرد صوفینما در خرقهاش پنهان بود، اما حالتش ایمان راسخ و جسارت او را نمایان میکرد. لحظهای زمان ایستاد. گویی هر دو میدانستند چه در پیش است. به ناگاه دست مرد از خرقه بیرون جهید و بالا رفت.
زیر نور ماه، برق خنجری کوتاه، سکوت آن شب را درید و آخرین پرده آرامش را گسست. ناله و فریاد از این و آن برخاست و خواجه بزرگ به آرامی بر زمین افتاد. ردای با شکوهاش در تاریکی از خونی که از سینهاش جاری بود سیاه شد. یکی مهاجم را کشید و به زمین افکند و دیگری وحشتزده خواجه را در بغل گرفت که با نالههای بیرمق، آخرین نفسهایش را میکشید. او کسی نبود جز خواجه نظامالملک طوسی، وزیر بزرگ امپراتوری سلجوقیان. دولتمردی که بسیاری از مورخان، او را مهمترین مرد سیاست در تاریخ جهان اسلام میدانند.
صوفی این ماجرا، نه مسافری سرگردان یا درویشی شوریده بلکه یک فدائی از جان گذشته و مأمور ترور بود. عملیاتی که هفتهها قبل و دهها فرسنگ دورتر، در قلعهای بر فراز الموت به او سپرده شده بود. از سوی رهبر مرموز و مقتدر اسماعیلیان، حسن صباح.
این رویداد، سرآغاز دورانی مملو از ترورهای هدفمند و وحشتپراکنی بود که حسن صباح و فدائیان جانسپارش برای دهها سال بر ایران و فراتر از آن سایه افکندند و مسیر تاریخ را دگرگون ساختند. آوازه این جنبش همچون پژواکی شوم به چهارگوشه دنیا راه یافت و نام و مفاهیم آن در فرهنگ و واژگان زبانهای دیگر ماندگار شد.
از همان نخستین ترورها، نام حسن صباح با راز و رمز، هراس و قدرت گره خورد؛ رهبری برجسته و اسرارآمیز که نه تنها بنیانگذار دولت اسماعیلیان نزاری، بلکه سیاستمداری جسور و تحولگرا بود. آنچه حسن صباح را از دیگر رهبران عصر متمایز میکرد، توانایی استثنایی او در سازماندهی و تأثیرگذاری روانی بر پیروانش بود. خطیبی کاریزماتیک و فیلسوفی عمیق که موفق شد از دل آموزههایش، ساختاری پیچیده و منحصربهفرد ایجاد کند که بسیاری آن را به عنوان اولین نمونه سازمانهای تروریستی منسجم میشناسند، ساختاری که نه از راه افسانههای پرآبوتاب درباره مصرف حشیش، بلکه از قدرت اندیشه، نظم و کنترل بیمانند و نفوذ کلام او شکل گرفت.
سرزمینهای اسلامی در میانه قرن پنجم هجری، صحنهای پرتنش و آشوب از رقابتهای داخلی و خارجی قدرتها و حکومتها بود؛ از فاطمیان در مصر و اختلافات درباری آنان تا چالشهای خلافت عباسی در بغداد. در این میان، ایران هم در اوج قدرت سلجوقیان بهعنوان کانون تقابل جریانهای مذهبی و سیاسی، آرامآرام شاهد جرقههای نهضتی تازه بود.
در چنین فضایی، حسن جوانیاش را در ری، مرکز تبادل اندیشههای شیعه و سنی، گذراند. آشنایی با داعیان اسماعیلی، او را به سفری سهساله به مصر، قلب خلافت فاطمیان، کشاند. اما تضادهای سیاسی در مصر باعث شد به این باور برسد که برای ایجاد جنبشی پایدار، باید به ایران بازگردد.
او در ایران به تبلیغ اندیشههای اسماعیلیه پرداخت و سرانجام قلعه الموت، دژی مستحکم در البرز، را بهعنوان پایگاه راهبردی خود انتخاب کرد. پاییز سال 483 هجری قمری، صباح بدون خونریزی و تنها با درایت و سیاست، کنترل این قلعه را که آن زمان به «عقابنشین الموت» شهرت داشت در دست گرفت. او که اهمیت استراتژیک این دژ مستحکم در منطقه کوهستانی رودبار را بهخوبی دریافته بود، برنامهای دقیق برای تجهیز و توسعه آن طرحریزی کرد. منابع آب، شبکه آبیاری و مزارع غلات را بسط داد و قلعه را به الگویی از خودکفایی و کارآمدی بدل کرد. حسن صباح همچنین کتابخانهای عظیم در الموت بنا نهاد که مملو از متون علمی، فلسفی و دینی بود و تا یورش مغول پابرجا ماند.
عطاملک جوینی، تاریخنگار برجسته، درباره او مینویسد: «حسن از آن روز که بر الموت شد تا مدت سی و پنج سال که از دنیا برفت، هیچ وقت از آن قلعه به زیر نیامد. او در آن سرای معتکف بود و به مطالعه کتب، تقریر سخن بدعت خویش و تدبیر امور مملکت مشغول بود».
قلعه الموت به قلب تپنده دولت نزاری تبدیل شد. از این پایگاه مرکزی، حسن صباح شبکهای از دژهای استراتژیک را در سراسر ایران و فراتر از آن تأسیس کرد. او و پیروانش، در مدتی کوتاه، بیش از صد قلعه و دژ مستحکم را تصرف کردند. این قلعهها به سلاحهای مدرن زمان، تدارکات گسترده و نظام دفاعی پیشرفته مجهز شده بودند و بنا بر گفته خواجه رشیدالدینفضلالله مورخ نامدار عصر ایلخانی «به غایت به استحکام بودند».
حسن صباح، برخلاف بسیاری از رهبران دوران خود که بر قدرت لشکرکشیها و سپاههای بزرگ تکیه میکردند، مسیری متفاوت را برگزید. او به جای تکیه بر جمعیت انبوه، گروهی کوچک، اما کاملاً متعهد و آماده را پرورش داد؛ افرادی که با آموزشهای سختگیرانه، به پیشمرگان و فداییانی جانبرکف، بینظیر و مرموز تبدیل شدند.
نفوذ شخصیتی صباح بر پیروانش بهگونهای بود که گویی با تمام وجود تسلیم اراده او بودند. او برای مردم مناطق تحت سلطهاش نمادی از معنویت و پاسداری از شریعت محسوب میشد. این ارتباط که بسیاری آن را یکی از شگفتانگیزترین نمونههای رهبری در تاریخ میدانند، همواره مورد توجه محققان بوده است. خاخام بنیامین تودلایی، جهانگرد یهودی، درباره این فرقه مینویسد: «اینان رهبری داشتند که هر آنچه میگفت، خواه مرگ، خواه زندگی، بدون لحظهای تأمل، با اشتیاق کامل اطاعت میکردند».
فدائیان اسماعیلی در تاریخ ایران بهعنوان نخستین گروههای تروریستی سازمانیافته شناخته میشوند که نه تنها دارای ایدئولوژی مشخصی بودند، بلکه اهداف سیاسی واضحی را نیز دنبال میکردند. در طول فعالیتهای این گروه، تعداد زیادی ترور صورت گرفت، اما در دوران رهبری حسن صباح، 48 نفر از مقامات بلندپایه سلطنتی و مذهبی به دست فدائیان به قتل رسیدند. این قتلها عمدتاً در برابر دیدگان عمومی و با استفاده از خنجر انجام میشد تا علاوه بر ایجاد ترس، تأثیرات سیاسی خود را بر ساختار حکومتی و مذهبی زمانه بگذارد.
اما سوال مهم این است که چه عاملی باعث شد که پیروان حسن صباح تا حد جان داد مطیع او باشند؟ بر اساس تحلیلهای محققان، عامل اصلی این اطاعت بیچون و چرا، ویژگیهای خاص رهبری حسن صباح بود. او رهبری بود که چند ویژگی شاخص مهم داشت. مهمترین و کلیدیترین آنها حول محور دین میچرخید. حسن با استفاده از زیرکی خاصی، علایق و اهداف خود را در قالب دین به پیروانش ارائه میداد.
حسن صباح با درک اوضاع زمان خود، به این نتیجه رسید که برای ترویج عقاید مذهب نزاری، باید مقامی بهعنوان امام معرفی کند که هویت واقعیاش هرگز از سوی خود او آشکار نشود. بدین ترتیب، او خود را بهعنوان حجت امام غایب معرفی کرد و این اقدام باعث شد داعیان او بیشترین تلاش خود را برای جذب پیروان جدید به کار ببندند و فدائیان نیز جان خود را در راه اهداف او بگذارند.
حسن صباح یک رهبر تحولگرا نیز بود. او توانست تحولات عظیمی در شریعت اسماعیلی و سیاست زمان خود بهوجود آورد. یکی از اقداماتی که بهوضوح از تحولگرایی او حکایت میکند، آغاز دعوتی جدید بود که با سنتهای پیشینیان او تفاوتهای بنیادین داشت. صباح بهتدریج زبان عربی، که زبان سیاسی، علمی و فرهنگی آن دوران بود را کنار گذاشت. به باور مادلونگ اسلامشناس آلمانی، حسن صباح در نخستین گامهای نوگرایانه خود که ناشی از روحیه وطنپرستی او بود، زبان فارسی را به جای عربی بهعنوان زبان رسمی و مذهبی نزاریان برگزید. او خود را بهعنوان رهبری با ویژگیهای پهلوانانه به پیروانش معرفی کرد، جامعه آن روزگار ایران همچنان در ضمیر و اندیشه خود پهلوانان و قهرمانان باستان خویش را ارج مینهادند. حسن صباح به الگویی از پهلوانی تبدیل شد؛ و الهامبخش آزادیخواهان آن دوران گردید. شعار محوری حسن صباح در عرصه اجتماعی، ظلمستیزی بود که نزاریان آن را بهعنوان اصل بنیادی دعوت اجتماعی خود قرار دادند. فدائیان عمدتاً از طبقه فرودستان و دهقانان برمیخاستند؛ کسانی که همواره در زیر فشار ظلم حاکمان زندگی میکردند. به گزارش فرارو، حسن صباح در جذب مبلغان باسواد و خبره، بسیار ماهر بود. او بهطور دقیق این مبلغان را هدایت میکرد تا در تبلیغات خود، عباسیان و سلاجقه را بهعنوان خلفای ظالم و فاقد صلاحیت معرفی کنند و در مقابل، اسماعیلیان را بهعنوان تنها دولت مشروع به تصویر بکشند. این استراتژی تبلیغاتی باعث شد که افرادی که مخالف سلطه اعراب و ترکان سلجوقی بودند، به جنبش حسن صباح پیوسته و گرد او جمع شوند. خواجه نظامالملک، وزیر مدبر سلجوقیان، که از تهدیدات ناشی از پیوستن مردم به جنبش حسن صباح آگاه بود، در سیرالملوک به سلطان سلجوقی و دیگر امیران هشدار میدهد که «پایداری ملک به عدل است، نه ظلم».
اما در کنار ویژگیهای منحصربهفرد حسن صباح، که نقش کلیدی در موفقیت این جریان داشت، ویژگیهای پیروان او به ویژه فدائیان نیز در پیشبرد اهدافش از اهمیت فراوانی برخوردار بود. فدائیان، با ایمان و ارادهای راسخ، تمایل شدیدی به انجام فرایض دینی داشتند. آنها به بهشت جاویدان، بهشتی که حسن صباح برایشان تصویرسازی کرده بود، ایمان داشتند. او به مسلمانان میآموخت که برای رسیدن به این بهشت، باید از فرمانهای امام اطاعت کنند. آنها با تعصبات شدیدی که داشتند، هرگونه تحلیل و استدلال را بیاهمیت میدانستند. محققان بسیاری به این نکته اشاره کردهاند که اطاعت محض اسماعیلیان از حسن صباح میتواند نتیجه فقر فرهنگی پیروان نیز باشد. حسن صباح در شرایطی ظهور کرد که فقر فرهنگی، سیاسی و فکری در ایران و کشورهای همسایه بسیار شدید بود. با این حال، برای اجرای خواستههای حسن صباح و پیشوایان الموت، نیاز به عوامل اجرایی و نظامی کارآمدی بود. در این میان، فدائیان نقشی حیاتی ایفا میکردند. آنها همانند ناوهای محافظی عمل میکردند که وظیفه داشتند عبور امن یک کشتی بزرگ را از دریاهای طوفانی فراهم کنند. آنها باید حاکمان، فرماندهان نظامی، رهبران مذهبی و فقهایی که تخم نفرت علیه نزاریان میپاشیدند و در امور مبلغان دخالت میکردند را از میان برمیداشتند.
حسن صباح، برای تربیت این فدائیان که از تعداد و جمعیت آنان غیر از خود حسن و فرمانده قلعه کسی اطلاعی نداشت، مکانهای ویژهای در دو قلعه میموندژ و طبس فراهم کرده بود. آموزش فدائیان ابتدا با جذب افراد شجاع و با جسارت آغاز میشد. کسانی که قادر به تحمل فشارهای روحی و تعلیمات سخت و جانفرسا برای انجام چنین عملیاتهایی بودند، باید از نیروی ایمانی قوی برخوردار میشدند تا آماده اجرای مأموریتهای خطرناک ترور شوند. در حقیقت، فدائیان مؤمنترین، متعصبترین و در عین حال مؤثرترین افراد گروه به حساب میآمدند. برخی منابع به این نکته اشاره دارند که رسم خواجه کردن فدائیان در قلاع اسماعیلی وجود داشته است. آنها آگاهانه تن به خواجگی میدادند. با این انگیزه که، چون از غریزه جنسی محروم میشدند، به آرزوهای دنیوی بیتوجه میشدند و به مأموریتهای خطرناک و غالبا بیبازگشت میرفتند! هرچند در صحت این ادعاها تردیدهایی وجود دارد.
آموزش فدائیان شامل تمرینات متعددی بود که از شناسایی هدف، استتار، فریب و عملیاتهای جاسوسی تا نحوه کشتن هدف در شرایط مختلف را در بر میگرفت. این آموزشها، با تأکید بر انضباط و تسلط کامل بر شرایط، بهگونهای طراحی شده بود که فدائیان بتوانند در برابر هر خطر و مانعی واکنش مناسب نشان دهند. در صورت موفقیت در خنجر زدن، از صحنه فرار میکردند و در صورت اسارت، با بلعیدن جوهر تریاک، از افشای اسرار جلوگیری میکردند. برای افزایش دقت عملیات، فدائیان از همکاری گروهی دیگر از اسماعیلیان به نام «رفیقان» بهره میبردند که در مراحل حساس شناسایی و مراقبت از اهداف بدون به خطر افتادن فدائیان، نقش مهمی داشتند.
بخشی از این آموزشها به تغییر هویت و استتار اختصاص داشت، بهطوری که فدائیان میآموختند در نقشهای مختلفی نظیر بازرگان، گدا، درویش، مأمور دولت، قاری قرآن یا حتی راهب ظاهر شوند و هویت خود را پنهان کنند. این مهارت، که نیازمند دقت و توان ذهنی بالا بود، موفقیت عملیاتهای آنان را تضمین میکرد. منابع تاریخی آوردهاند که فدائیان، برای ترور کهزاد، رئیس صلیبیون روم، با یادگیری زبان و آداب و رسوم فرانسه، خود را به شکل راهبان درآوردند و با جلب اعتماد او، مأموریت خود را با موفقیت به انجام رساندند.
هدفهای اصلی عملیاتهای ترور شامل خلفا، سلاطین، وزیران، امرای لشکر و سپهسالاران، فقها، قضات و مفتیانی بود که علیه اسماعیلیان فعالیت میکردند. آنان دستکم موفق به ترور هشت تن از پادشاهان و خلفای عباسی، 25 نفر از وزرا و سپهسالاران ارتش و تعداد زیادی از روحانیون و والیان حکومتی شدند. در مواردی معدود نیز پیروان خودشان را که به خیانت متهم بودند یا کسانی را که به اسرار آنها پی بودند حذف کردند. با این حال، برخلاف تروریسم مدرن، افراد عادی و بیگناه هدف قرار نگرفتند. این ترورها، که بهطور غافلگیرانه انجام میشد، وحشتی عمیق در دل مخالفان افکند و باعث شد بر تعداد محافظان خود بیفزایند و زره زیر لباس خود بپوشند. حوزه جغرافیای این عملیاتها از خوارزم و خراسان و شهرهای بزرگ ایران تا گنجه و تفلیس، بغداد، مکه، قاهره را در بر میگرفت.
فدائیان گاهی مأمور میشدند تا اعلام و اخطار حسن صباح را به گوش مخالفان به شیوهای دیگر برسانند. سلطان سنجر که قصد براندازی سلجوقیان را داشت، این اخطار را بدین گونه دریافت کرد. او، چون از خواب شبانگاهی برخواست، چشمش به خنجری افتاد که در کنار بستر او بر زمین فرو رفته بود. سنجر بسیار وحشت کرد و از این ماجرا به کسی چیزی نگفت، اما چند روز بعد حسن به او پیغام فرستاد «اگر ما به سلطان ارادت نداشتیم آن را در سینه نرمش بهتر از زمین سخت نشانده بودیم». سنجر بعد از این حادثه فعالیت اسماعیلیان را آزاد کرد.
نمونه دیگر از تهدید فدائیان در تجارب السلف داستان تهدید اتابک سعد شیرازی است. «گویند نزاریان از اتابک برنجیدند و به او نوشتند که کشتن تو پیش ما، آسانتر از آنکه شربتی خوردن، و اگر باور نداری از رکابدار خود بپرس تا با تو بگوید، رکابدار که از کودکی پرورده دست اتابک بود و اتابک بر او اعتقاد تمام داشت چنین گفت: راست میگویند من از آن ایشانم]پیرو حسن صباحم و اگر در باب اتابک حکمی فرمایند نتوانم که به جای نیاورم. اتابک را نزدیک بود زهرآب شود، به نزاریان نامه نوشت و عذرها خواست ...»
برنارد لوئیس، در مورد شیوههای ترور فدائیان مینویسد: «ظاهراً یکی از استراتژیهایی که فدائیان در هنگام انجام عملیاتهای ترور به کار میبستند، منحرف کردن افکار عمومی بود. آنها در صورت دستگیر شدن، برخی از سران حکومت را به همکاری با خود متهم میکردند. از آنجا که اسماعیلیان بهطور معمول از بیان اسرار خود اجتناب میکردند و تقیه مینمودند، حکومتها احتمال میدادند که در میان اطرافیان خود، کسانی به اسماعیلیان گرویده باشند. این گمانهزنیها باعث میشد که سران و بزرگان حکومت دستگیر و اعدام شوند، که خود ضربه بزرگی به مخالفان اسماعیلیه وارد میآورد».
پیش از اعزام فدائیان برای انجام مأموریتهای خود، همه جزئیات و احتمالات ممکن برای آنها روشن میشد؛ و پس از آن، آذوقه و پول کافی برای انجام مأموریت در اختیار آنها قرار میگرفت. این فدائیان پس از حضور در محل عملیات، ارتباط خود را با مربیان و رهبرانشان قطع میکردند و این امر باعث میشد تا از هرگونه اشتباه و شک در استراتژی عملیات جلوگیری شود. استفاده از خنجر به عنوان تنها سلاح فدائی، هر چند شانس فرار او را به حداقل میرساند، اما او را قادر میساخت که با کمترین فاصله ممکن به هدف خود نزدیک شود. این انتخاب با هدف تمرکز تمام انرژی فدائی بر روی ماموریت و جلوگیری از هر گونه انحراف از مسیر مشخص طراحی شده بود. شعار اصلی که داعیان و مربیان فدائیان به آنها میآموختند این بود: «فقط خنجر، نه سم و نه حتی نیزه». این آموزه بهوضوح بر آن تأکید داشت که در حین انجام عملیات، هیچگونه تردید یا تلاش برای فرار از موقعیت ترور نباید در اراده فدائی خللی وارد کند. چرا که هرگونه اقدام ضعیفانه باعث میشد تا نهضت در چشم افکار عمومی، بهویژه در میان کسانی که جذب این نهضت شده بودند، به عنوان گروهی ضعیف و فاقد اراده تلقی گردد و در نتیجه پیامی که آنها قصد رساندن آن را داشتند، بهکلی از بین میرفت.
یکی از حیاتیترین و تاثیرگذارترین ماموریتهای فدائیان، که از نخستین ترورهای آنان نیز بود، قتل خواجه نظامالملک وزیر اعظم سلجوقیان بود که به آن اشاره شد؛ واقعهای که میتوان آن را نقطه عطفی در تاریخ نهضت اسماعیلیان دانست. منابع تاریخی همنظرند که اگر خواجه نظامالملک زنده میماند، نهضت اسماعیلی هرگز نمیتوانست به چنین موفقیتی دست یابد. قتل خواجه به دست ابوطاهر ارانی، فدائی ماهر و باتجربهای که پیش از این سه عملیات ترور برجسته دیگر برای اسماعیلیان انجام داده بود، به وقوع پیوست. خواجه در واپسین روزهای زندگیاش، لشکری عظیم برای سرکوب اسماعیلیان به راه انداخت، اقدامی که تهدیدی جدی برای بقای جنبش اسماعیلی به شمار میرفت. حسن صباح برای مقابله با این خطر، دستور ترور وی را صادر نمود. هرچند در خصوص جزئیات و نقش فدائیان در این ترور پرسشهایی وجود دارد و حتی برخی منابع دیگر گروهها را مسئول این قتل میدانند، اما حقیقت این است که مرگ خواجه نظامالملک که اسماعیلیان آن را آغاز سعادت خویش دانستند و سپس با وفات ناگهانی سلطان ملکشاه سلجوقی همراه شد، سبب گردید سپاه اعزامی علیه اسماعیلیان بازگشته و شرایط سیاسی به نفع اسماعیلیان تغییر کند. در نهایت، این اتفاقات باعث فراهم شدن بستر برای قوام یافتن جنبش اسماعیلی به مدت بیش از یک قرن شد. خواجه نه تنها خود به دست فداییان حسن ترور شد بلکه در سالهای بعد خنجر فداییان بر پهلوی دو پسر او نیز فرو رفت.
در مقابل اقدامات هراسانگیز فدائیان که پایههای سلطنت و خلافت را به لرزه انداخته بود، تبلیغات ضد اسماعیلی از سوی سلجوقیان و عباسیان بهشدت گسترش یافت و موجی از تخریب و تهمت در سراسر بلاد اسلامی و حتی سرزمینهای اروپایی علیه آنها شکل گرفت. بسیاری از مورخان و محققان بر این باورند که نسبت دادن فعالیتهای موفقیتآمیز فدائیان به مصرف حشیش، در همین چارچوب تبلیغاتی و برای لکهدار کردن وجهه آنها صورت گرفته است. واژه حشاشین (Assassin) برای فدائیان را نخستین بار جنگجویان صلیبی به زبانهای اروپایی بردند و پس از آن توسط مارکوپولو در سفرنامههایش بهکار رفت. زمانی که افسانهها و تبلیغات منفی زیادی ضد اسماعیلیان رواج داشت. اما با وجود این، هیچیک از منابع معتبر دوران سلجوقیان مانند نوشتههای جوینی، خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی و خواجه نظامالملک که خصومت آشکاری با حسن صباح و اسماعیلیان داشتند، به استفاده از حشیش توسط فدائیان اشاره نکردهاند.
از نظر عقلانی نیز مصرف حشیش هیچگونه تناسبی با عملیاتهای حساس فدائیان نداشت؛ زیرا این مأموریتها نیازمند تمرکز و تعادل کامل و جلوگیری از کوچکترین اشتباهی بود. در درازمدت نیز چنین موادی میتوانست باعث اختلال در تمرکز و اراده، کاهش توانایی شناختی و آمادگی ذهنی و تضعیف نظم گروهی شود. مستندات تاریخی نیز نشان میدهند که فدائیان از نظر ذهنی و روحی بهقدری آماده و توانمند بودند که مأموریتهای خود را با دقت و بیرحمی به انجام میرساندند.
از سوی، یکی دیگر از عواملی که احتمالاً به انگیزه و روحیه فدائیان برای پذیرش مرگ در مأموریتهای خود شکل داده باشد مفهوم شهادت در فرهنگ شیعه است. عدم درک صحیح شرقشناسان و مورخان غربی از این فرهنگ که نمونه بارز آن حادثه کربلاست، باعث شد تا بسیاری از آنها نتوانند بهدرستی شرایط و انگیزههای فدائیان از این جنبه را درک کنند.
به هر روی، جنبش اسماعیلی نه تنها در دوره حیات خود، تعادل قدرت را در برابر امپراتوریهای بزرگی، چون سلجوقیان برهم زد بلکه تا مدتها الهامبخش گروهها و جریانهای فکری دیگر شد. این نهضت، با آنکه در نهایت نتوانست به هدف بلندمدت خود، یعنی پیروزی سیاسی کامل و تشکیل حکومت یکپارچه اسماعیلی دست یابد، اما بهعنوان یکی از بزرگترین و پیچیدهترین جنبشهای دینی-سیاسی تاریخ ایران، تاثیرات عمیق و ماندگار بر ساختار سیاسی و فکری و حتی فرهنگی این سرزمین برجای گذاشت.
-
پنجشنبه ۲۸ فروردين ۱۴۰۴ - ۲۲:۵۸:۴۵
-
۲۳ بازديد
-

-
آریا بانو
لینک کوتاه:
https://www.aryabanoo.ir/Fa/News/1391172/