گزارشی از سرنوشت یک زن 23 ساله که به دلیل طلاق گرفتن به دست پدرش کشته شد
اجتماعی
بزرگنمايي:
آریا بانو - اعتماد / گزارش اختصاصی «اعتماد» از سرنوشت یک زن 23 ساله که به دلیل طلاق گرفتن به دست پدرش کشته شد.
اوایل اسفند ماه جاری، رسانهها اعلام کردند یک زن 23 ساله که یک ماه قبل طلاق گرفته و به خانه پدرش برگشته، توسط پدرش با ضربات چاقو به قتل رسیده است. پس از انتشار این خبر، «اعتماد» سعی کرده با یکی از خواهران مقتول مصاحبه کند. «رضوان حسینی»، خواهر مقتول به «اعتماد» میگوید: «جان یکی دیگر از خواهرانش هم که قصد طلاق دارد در خطر است و وضعیت روحی و روانی خواهر کوچکشان که شاهد آثار جرم در اتاقش بوده نیز مناسب نیست و در حال حاضر در بیمارستان کودکان محمد کرمانشاهی بستری است.» این در حالی است که مشخص نیست سرنوشت خواهر کوچکشان پس از اتمام دوره درمان و نگهداری در خانههای امن بهزیستی آن هم برای مدتی کوتاه چه خواهد بود. با این حال «بهزاد شهبازی»، مدیرکل بهزیستی کرمانشاه در مورد این حادثه اعلام کرده: «خواهر 17 ساله با وجود مقاومتهای خانواده توسط مددکاران از خانه بیرون آورده شده، اما به خاطر تنشهای روحی و روانی در بیمارستان بستری است و بعد از این شرایط مدتی در مرکز میماند تا تعیین تکلیف نهایی شود.»
پس از این حادثه، رییس پلیس آگاهی استان کرمانشاه نیز اظهار کرده؛ پدر خانواده دستگیر شده است. لازم است گفته شود؛ «اعتماد» این گزارش را صرفا جهت پرداخت به موضوع قتل «دنیا حسینی» تنظیم نکرده، بلکه قصد دارد با انتشار این گزارش زنگ خطری را برای مقامات قضایی به صدا درآورد تا از اتفاقات ناگوار بعدی که امکان دارد برای دختران این خانواده رخ دهد، جلوگیری کند. همچنین نگارنده در بخشهایی از گزارش از نوشتن بعضی جزییات دلخراش واقعه و برخی اظهارات خواهر مقتول بنا به دلایلی خودداری کرده است. با این حال مطالعه این گزارش ممکن است برای همه مناسب نباشد.
اپیزود اول
اول شب بود که جزییات خبر قتل را شنیدم؛ تلفنم زنگ زد. صدای کسی میآمد که کلماتی نامفهوم بر زبان میآورد. کلماتی که قاعدتا باید میفهمیدم. صدا میپرسید: «میشنوید؟» صدا سوالش را تکرار میکرد و این طرف فقط سکوت بود؛ اول جواب ندادم. چیزی نگفتم، اما بعد میشنیدم که صدا از گلوی من بیرون میآید و از زن جوان سوالاتی میپرسد... .
اپیزود دوم
«رضوان حسینی» 29 سال دارد و فرزند اول خانواده است. او را 13 سالگی شوهر دادند، اما نتوانست با شوهرش زندگی کند و جدا شد. پدر و مادرش قصد داشتند رضوان را هم بکشند، اما نتوانستند یا شاید هم نخواستند. آنطور که رضوان برایم تعریف میکند، خواهرانش «تحت آزار و اذیت روحی و جسمی» قرار گرفتند. رضوان برایم میگوید: «چهار خواهر بودیم، اما با کشته شدن دنیا، شدیم سه تا. من چند سال پیش تصمیم گرفتم از همسرم جدا شوم به همین خاطر هشت، نه ماه با خانوادهام زندگی کردم، در این مدت شرایطم آنقدر بد شد که یک شب آنقدر پدرم را تحریک کرد تا بالاخره پدرم مرا از خانه بیرون انداخت. آن زمان هنوز طلاق نگرفته بودم. مجبور شدم از آن شب به بعد مستقل شوم و زندگیام را از خانوادهام جدا کنم تا اینکه بعد از چند ماه فهمیدم، دنیا؛ خواهر سومم هم قصد دارد از شوهرش طلاق بگیرد.»
اپیزود سوم
رضوان در مورد دنیا میگوید: «دنیا را 14 سالگی به عقد پسر یکی از اقوام درآوردند و 17 سالگی او را راهی خانه شوهر کردند. دنیا به قدری در خانه پدریمان آزار دید که حاضر شد تن به این ازدواج بدهد، اما چند ماه پیش به خاطر آزار و اذیتهای شوهرش تصمیم گرفت از او طلاق بگیرد. دنیا در حال تحصیل در دانشگاه تربیت معلم بود که این اتفاقات افتاد. قبل از اینکه طلاق بگیرد او روزی به من زنگ زد و گفت شوهرم دستش را روی گلویم گذاشته و خواسته مرا خفه کند. اواخر تابستان امسال هم شوهرش با من تماس گرفت و گفت دنیا میخواهد طلاق بگیرد؛ تو با خواهرت حرف بزن اگر طلاق میخواهد من طلاقش میدهم؛ دنیا هم گوشی را گرفت و گفت نمیتوانم با شوهرم زندگی کنم. هنوز یک ساعت از تلفن آنها نگذشته بود که دنیا دوباره با من تماس گرفت؛ جیغهای وحشتناک میزد و کمک میخواست. میگفت در جاده ساوه هستم، با ماموران تماس گرفتم و ماجرا را تعریف کردم. همان لحظه شوهرش راضی شد که دنیا به خانه من بیاید. دنیا آمد، اما مادرم و شوهر دنیا، آدرس خانه مرا از آگاهی گرفتند و به خانهام آمدند؛ به صاحب خانهام گفتند زنگ آپارتمان مرا بزند تا من در را باز کنم و آنها داخل خانه شوند. همین هم شد و من در را باز کردم و آنها داخل خانه شدند؛ هم مرا زدند و هم دنیا را. موهای دنیا را کشیدند و به زور بردند. من در این فاصله به پلیس اطلاع دادم. آنها هنوز دنیا را نبرده بودند که ماموران پلیس از راه رسیدند؛ همه ما را به آگاهی بردند، اما آنجا خواهرم را تحت فشار گذاشتند که باید با شوهرت بروی. متاسفانه ماموران امنیت دختران خانواده برایشان مهم نبود. به همین خاطر من از وکیل شماره یک قاضی را گرفتم. وقتی با او تماس گرفتم، گفتم آقای قاضی ماموران کلانتری قصد دارند با خانوادهام که ما را بارها تهدید به قتل کردند، همکاری کنند. قاضی هم گفت باید به دادسرا بیایید.
از کلانتری به دادسرا رفتیم. آنجا هم نتوانستند برای ما کاری کنند. فقط راضی شدند دنیا یک شب در بهزیستی بماند و فردا به خانه برود، اما فردای همان روز خانوادهام به محل کارم آمدند و سراغ مرا گرفتند. وقتی متوجه آمدن آنها شدم سریع با دنیا تماس گرفتم و گفتم خودت را به یک خوابگاه دخترانه برسان. همین که تلفن را قطع کردم خانوادهام مرا در ملاعام کشیدند و داخل ماشین انداختند و گفتند باید به دنیا بگویی به خانه برگردد. من هم مجبور شدم آنها را به خوابگاهی که دنیا رفته بود، ببرم. به من گفتند به دنیا بگو حمایتش میکنیم که طلاق بگیرد، اما نباید خانه تو بماند. دنیا قبول کرد و آنها هم دنیا را با خود بردند. بعد تلفن دنیا از دسترس خارج شد. دو شب قبل از این اتفاق، دنیا با من تماس گرفت و گفت اوضاع خانه خیلی بد است. من هم به دنیا گفتم فردا صبح حتما با اورژانس اجتماعی تماس میگیرم و ماجرا را اطلاع میدهم. دنیا گفت اینها تا فردا صبح گوشی را از من میگیرند، چون چند روز پیش هم گوشی را از من گرفته بودند. اصلا فکر نمیکردم تهدید خانوادهام به واقعیت تبدیل شود، اما وقتی صبح سر کار رفتم، شقایق خواهر دومم با من تماس گرفت؛ جیغ میکشید و میگفت دنیا را کشتند و تو نتوانستی برای ما کاری انجام بدهی.»
اپیزود چهارم
شقایق، دختر دوم خانواده است و 25 سال دارد. 12 سالگی او را به زور به مردی دادند که 12 سال از او بزرگتر بود. رضوان در مورد شقایق میگوید: «شقایق هم به خاطر رفتارهای بد همسرش قصد دارد طلاق بگیرد، اما بعد از اتفاقی که برای دنیا افتاده، ترسیده و خانه پدرمان را ترک کرده و حالا هم در تهران خانه یکی از اقواممان است. شوهر شقایق هم یا او را تهدید یا اذیت میکرد؛ چند وقت پیش، شقایق را کتک زد و دست او را شکست و شقایق بیمارستان بستری شد. وقتی فهمیدم شوهر شقایق او را کتک زده با ماموران پلیس تماس گرفتم. ماموران به بیمارستان رفتند، اما شقایق از ترس همسرش به ماموران گفت زمین خورده و دستش شکسته است. شوهر شقایق همیشه مادرمان را تحریک میکرد و میگفت دخترهایت نباید فلان کار را انجام دهند یا فلان جور لباس بپوشند. مادرمان هم به حرف او گوش میکرد و همان حرفها را برای پدرمان تکرار میکرد. مادرمان رابطه خوبی با هیچ کدام از ما نداشته و ندارد. همیشه او بود که پدرمان را تحریک میکرد تا ما را تهدید و شکنجه کند. روزی هم که دنیا را کشتند مادرم به همسایهها گفته بود چیزی نیست دنیا خودکشی کرده، اما پدرمان بعد از این اتفاق به خانه یکی از اقواممان رفته و آنجا به آنها گفته دنیا را کشته است. آنها هم ماجرا را به پلیس اطلاع دادند. پدرم در اتاق خواهر کوچکمان دنیا را کشت و آثار جرم داخل اتاق خواهر کوچکمان باقی ماند؛ زهرا وقتی از مدرسه به خانه برگشته، دیده یک دستکش و دستمال خونی داخل اتاقش افتاده و لکههایی از خون هم روی دیوار اتاقش پاشیده شده است. زهرا وقتی به من زنگ زد و گفت داخل اتاقش با چنین صحنهای مواجه شده، احساس خطر کردم و سریع با اورژانس اجتماعی تماس گرفتم.»
اپیزود پنجم
زهرا فرزند چهارم و آخر این خانواده است و 17 سال دارد. روزی که از مدرسه آمده و متوجه شده خواهرش توسط پدرشان به قتل رسیده، دچار شوک بزرگی شده است. رضوان در مورد زهرا میگوید: «وقتی مددکاران و روانشناسان بهزیستی، زهرا را تحویل گرفتند، متوجه شدند زهرا یک دستمال خونی در دستش گرفته است. مددکاران هر چه تلاش کردند دستمال را بگیرند، زهرا مقاومت کرده و گفته دستمال را نمیدهم تا همیشه یادم بماند پدرمان، خواهرم را کشته است. آنها هم وقتی دیدند حال روحی زهرا مساعد نیست او را در بیمارستان کودکان در کرمانشاه بستری کردند. روزی که برای ملاقات زهرا به بیمارستان رفتم او به من گفت میخواهم رازی را برایت فاش کنم... .»
اپیزود آخر
رضوان با درخواست کمک از سوی مسوولان در جملات پایانی خود نیز میگوید: «ما از شما میخواهیم که صدای ما باشید تا تمام مسوولانی که میتوانند به خواهران من کمک کنند از این اقدام دریغ نکنند.»
-
دوشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۳:۱۰:۰۸
-
۵ بازديد
-

-
آریا بانو
لینک کوتاه:
https://www.aryabanoo.ir/Fa/News/1367393/