آریا بانو - آخرین خبر / خاک بارانخورده آغشتهست با بوی تنتباد بوی آشنا میآورد از مدفنت بازار زندهای در هر گیاه سبز کز خاکت دمدگرچه میدانم که ذرهذره میپوسد تنتعصر تلخی بود عصر آخِرین دیدارمانآخِرین باری که دستم حلقه شد بر گردنتمهربان بودی و آن ایمان دریایی هنوزموج میزد در «خدا پشت و پناهت» گفتنت«آخِرین دیدار» گفتم؟ عذر میخواهم عزیز!آخِرین باری که دیدم، غرق خون دیدم منتبا دهان نیمباز، انگار میخواندی هنوزخیره در آفاق خونین، چشم باز روشنتصبح بود اما هوا دلگیر و بغضآلود بودآسمان گویی سیه پوشیده بود از مردنتگل به سوگت جامهٔ جان تا به دامان میدریدباد در مرگ تو میزارید و میزد شیونتبیخزان است آن بهارِ سرخ تو در خاطرمآنکه از خون هشت گل رویاند بر پیراهنتبا تمام سروهایت دیدهام در بوستانبا تمام ارغوانها دیدهام در گلشنتنیستی، بالابلند! اما چه خوش پیچیده استدر همه جنگل طنینِ نعرهٔ شورافکنتزندهای و سیل خونت میکَند بیخ ستمای تو فرهادی دگر، با تیشهٔ بنیانکنتحسین_منزوی