آریا بانو - حسین فردوست ارتشبد نیروی زمینی شاهنشاهی ایران، یکی از برجستهترین و مؤثرترین چهرههای دوران حکومت پهلوی و همدرس و
دوست صمیمی محمدرضا پهلوی از کودکی تا بزرگسالی بود. در اینجا بخش کوتاهی از کتاب خاطرات او که مربوط به دوران ولیعهدی محمدرضا پهلوی و
ازدواج او با فوزیه شاهدخت مصر میشود را میخوانید.
در سال 1317 مسئله
ازدواج محمدرضا با فوزیه خواهر ملک فاروق، شاه مصر، مطرح شد. مسلماً این
ازدواج نقشه انگلیسیها برای نزدیک کردن دو رژیم
ایران و مصر بود، بهخصوص اینکه پس از تولد
فرزند محمدرضا، ولیعهد آینده
ایران دورگه میشد و خون ایرانی-مصری پیدا میکرد و این در اهداف دور انگلیسیها مسلماً مطرح بوده است.
ملک فواد،
پدر فوزیه، نوکر سرشناس انگلیسیها بود و در زمانی که مصر هنوز مستعمره بریتانیا بود حکومت مصر را به دست گرفت و با تقویت انگلیسیها بر خود عنوان مَلِک نهاد. ملک فواد چهار پنج سال قبل از
ازدواج محمدرضا و فوزیه فوت کرده بود و پسرش فاروق بر مصر سلطنت میکرد.
ملک فاروق 4 خواهر داشت و یک پسر. نژاد این
خانواده ظاهراً اروپایی بود، چون هیچ شباهتی به مصریهای بومی نداشتند: چشمهای زاغ، موهای بور و
پوست سفید. تمام
خانواده ملک فاروق چنین قیافهای داشتند و چنانکه خودشان میگفتند اجدادشان، دقیقاً یادم نیست، از یونان یا ایتالیا بوده است.
ازدواج محمدرضا با فوزیه سابقه بررسی نداشت. من که هر روز در بطن جریانات دربار بودم، هیچ اطلاعی نداشتم، تا اینکه یک روز محمدرضا به من گفت: «هیچ میدانی چه خبر است؟ پدرم تصمیم گرفته که من با خواهر ملک فاروق
ازدواج کنم». خلاصه، مسئله یکی دو روزه مطرح شد و احتمالاً شاید برای خود رضا خان نیز ظرف یکی دو هفته اخیر طرح شده بود و این امر جنبه دیکته شدن مسئله از سوی انگلیسیها را نشان میدهد.

تصمیم قطعی شد. هیئتی به ریاست محمود جم که در آن زمان سمت رئیس دربار را داشت، به قاهره رفتند و پس از ده پانزده روز تشریفات مراجعه کردند و موافقت ملکفاروق را اعلام داشتند. فاروق هم از طریق انگلیسیها قبلاً در جریان قرار گرفته بود، وگرنه برایش عجیب بود که چرا بدون مقدمه خواهرش باید با ولیعهد
ایران ازدواج کند. به هر حال، این هیئت جنبه تشریفاتی داشت و مسئله قبلاً حل شده بود.
سپس قرار شد
خانواده فوزیه به
ایران بیایند. خود فاروق نیامد.
مادر و چهار
دختر (که فوزیه
دختر بزرگ بود) با کشتی به
ایران وارد شدند و سپس با قطار به
تهران آمدند. فروردین 1318 بود. رضا خان شخصاً به ایستگاه راهآهن برای استقبال رفت.
تشریفات عروسی در کاخ گلستان انجام شد (عقد قبلاً در مصر انجام گرفته بود).
خانواده فوزیه (یعنی
مادر و سه خواهرش) مدتی در
تهران ماندند و سپس به قاهره بازگشتند و فوزیه تنها ماند. او یک زن بسیار خجالتی بود. هر بار با کسی صحبت میکرد، بلافاصله صورتش قرمز میشد و چون
پوست سفیدی داشت ناراحتیاش کاملاً نمایان بود. فوزیه به زبان فرانسه صحبت میکرد، چون ولیعهد و دیگران عربی نمیدانستند و زبان مشترکی که هم محمدرضا و هم فوزیه بر آن تسلط داشتند، فرانسه بود. او در این اواخر مقداری فارسی یاد گرفته بود.
فوزیه به هیچوجه با مستخدمین
ایرانی سروکاری نداشت. محرم او یک کلفت مصری بود، که با خود به
ایران آورده بود. تنها هم صحبت او همین کلفت بود و به هیچوجه تلاش نمیکرد که در میان ایرانیان
دوست پیدا کند. با
خانواده شاه، به ویژه خواهران محمدرضا، خیلی سرد برخورد میکرد. اصولاً طبیعتش اینطور بود و تعمدّی در کار نبود. ولی شمس و اشرف، برحسب وظیفه، روزانه ولو چند دقیقه به دیدارش میآمدند. محسوس بود که فوزیه هیچ لذتی از مصاحبت با آنها نمیبرد. او تنها با همان کلفت مصری و با سفیر مصر و خانمش گرم بود. اکثراً تلفنی با سفیر مصر و خانمش صحبت میکرد و تلاش میکرد که آنها هفتهای دو سه بار برای صرف غذا به کاخ بیایند و اوقات فراغتش را با اینها میگذراند. این در واقع از فرط ناچاری بود، چون هیچکس دیگری نبود که بتواند ناراحتی خودش و غم جدایی ناگهانیاش از
خانواده را بیان کند.
فوزیه به هیچوجه حاضر نبود در مراسم و مسائل اجتماعی شرکت کند و در حضور جمعیت بسیار ناراحت میشد ولیعهد گاه به او اصرار میکرد که در اجتماعات ظاهر شود و در امور خیریه شرکت کند، ولی فوزیه جواب منفی میداد و میگفت کاری به کار من نداشته باشید. بدین ترتیب، زندگی او در کاخ بسیار دشوار بود.
http://www.banounews.ir/fa/News/1384163/خاطرات-ارتشبد-فردوست--«فوزیه-خجالتی-بود؛-وقتی-با-کسی-صحبت-میکرد-صورتش-قرمز-میشد»