آریا بانو
مواظب باش ذهنت فریبت نده!
سه شنبه 4 دي 1403 - 23:15:32
آریا بانو - خراسان / همه ما سعی می‌‌‌‌‌کنیم افکار و رفتارهای منطقی داشته باشیم؛ اما گاهی به‌‌‌‌‌رغم این تلاش، خطاهای شناختی مرتکب می‌‌‌‌‌شویم که ناشی از پیچیدگی‌‌‌‌‌های ذهن انسان است و زندگی ما را با چالش‌‌‌‌‌های جدی مواجه می‌‌‌‌‌کند؛ اطلاع از رایج‌‌‌‌‌ترین این خطاها کمک می‌‌‌‌‌کند تصمیم‌‌‌‌‌های بهتری بگیریم.
 هیچ‌‌‌‌‌کدام از ما دوست نداریم تصمیم اشتباه بگیریم، دوست نداریم افکارمان اعوجاج داشته باشد و ادراک‌‌‌‌‌مان دور از واقعیت باشد؛ اما ذهن ما گاهی خطاهای عجیبی دارد که خودمان باور نمی‌‌‌‌‌کنیم، یعنی درست همان لحظه و جایی که فکر می‌‌‌‌‌کنیم داریم همه‌‌‌‌‌چیز را خیلی منطقی و با حساب و کتاب جلو می‌‌‌‌‌بریم، درگیر یک خطای شناختی ناخواسته می‌‌‌‌‌شویم. خطاهایی که الگوی ثابتی روی شاخص‌‌‌‌‌ترین آن‌‌‌‌‌ها حکمفرماست و اگر براساس همین فراوانی بتوانیم ظرافت‌‌‌‌‌های آن‌‌‌‌‌ها را کشف کنیم، از این آفت بزرگ تا حد زیادی نجات پیدا می‌کنیم. ضرورت شناخت خطاهای شناختی و مرور آن‌‌‌‌‌ها به‌‌‌‌‌واسطه آن‌‌‌‌‌که مدام به‌‌‌‌‌روز می‌‌‌‌‌شوند و متناسب با شرایط زندگی ما رنگ تازه‌‌‌‌‌ای می‌‌‌‌‌گیرند، بسیار زیاد است. برای همین در این مطلب سراغ یک‎سری از شاخص‌‌‌‌‌ترین خطاها براساس مسائل روز رفتیم.
فشار اجتماعی با شبکه‌‌‌‌‌های اجتماعی
فشار اجتماعی همیشه در زندگی بشر وجود داشته است؛ روزگاری پیروی از جمع رمز بقا بود. اگر یک‌‌‌‌‌سری انسان اولیه در حال فرار بودند، نیازی به متوقف‌‌‌‌‌کردن و شنیدن دلایل‌‌‌‌‌شان برای فرار نبود. با دیدن آن‌‌‌‌‌ها به قطعیت می‌‌‌‌‌رسیدیم که خطری مثل یک حیوان درنده آن‌‌‌‌‌ها را تهدید کرده است. به‌‌‌‌‌طور کلی هرچه یک موضوع مورد تایید افراد بیشتری باشد، از نظر ما تایید قوی‌‌‌‌‌تری دارد و به‌‌‌‌‌نوعی پذیرش آن راحت‌‌‌‌‌تر خواهد بود. اما مشکل کجاست؟ چه تضمینی وجود دارد همه درست فکر کنند؟ امروزه با رواج پیج‌‌‌‌‌های زندگی روزمره بلاگرها، شاهد یکدست‌‌ شدن جامعه در حوزه مد، چیدمان خانه، برگزاری مراسم‌‌‌‌‌هایی مثل تولد و شب یلدا هستیم که از همان جنس فشار اجتماعی است و بسیاری از مواقع بدون هیچ دلیل درستی، ما را به انجام یک رفتار ثابت و بدون فکر سوق می‌‌‌‌‌دهد.
تا اینجاش رو که اومدیم!
یک فیلم، سریال، کتاب، سفرکوتاه، تفریح و دورهمی، در گام اول که انتخاب می‌‌‌‌‌شوند ممکن است بدون توجه به نیاز یا ذائقه ما و صرفاً تحت تاثیر همان فشار عجیب بیرونی باشند؛ اما وقتی می‌‌‌‌‌فهمیم که انتخاب درستی نداشتیم چه می‌‌‌‌‌کنیم؟ به‌‌‌‌‌طور معمول درگیر خطای شناختی «هزینه از دست رفته» می‌‌‌‌‌شویم و حس می‌‌‌‌‌کنیم حالا اگر کتابی مفید نیست، فیلمی جذاب نیست یا سریالی را به‌‌‌‌‌خاطر پیشنهاد دیگران انتخاب کردیم و هیچ‌‌‌‌‌کدام خوب از کار درنیامدند، اگر از نیمه راه بی‌‌‌‌‌خیال‌‌‌‌‌شان شویم زمانی را که تا آن لحظه صرف‌‌‌‌‌شان شده، هدر داده‌‌‌‌‌ایم؛ غافل از این‌‌‌‌‌که در حقیقت داریم زمان‌‌‌‌‌های بیشتری را صرف چیزی می‌‌‌‌‌کنیم که قرار نیست برای ما جذاب و مفید باشد. خب شاید یک سفر کوتاه به حومه شهر جذاب نباشد؛ حال‌‌‌‌‌وهوای‌‌‌‌‌مان را عوض نکند برای چند استوری و ژست به‌‌‌‌‌کار می‌‌‌‌‌آید، دیگر.
بازنده‌‌‌‌‌ها توی دید نیستند
بلاگری را می بینیم که درآمد میلیاردی دارد و از قضا کار خاصی هم انجام نمی‌‌‌‌‌دهد؛ نهایتاً هر روز از سیب‌‌‌‌‌زمینی پوست کندن و غذا پختنش فیلم می‌‌‌‌‌گیرد و به‌‌‌‌‌ندرت هم خلاقیتی در کارش دارد؛ پس چرا ما بلاگر نشویم تا برای هر استوری تبلیغی بتوانیم درآمدی معادل حقوق یک ماهمان داشته باشیم؟ هرچند بلاگر شدن با برنامه‌‌‌‌‌ریزی درست، تولید محتوای خوب و بدون حاشیه، سخت اما شدنی است؛ بد نیست بدانید در این موضوع هم با یک خطای شناختی جدی طرفیم. ما در زمینه فضای مجازی، سوخاری کیلویی و هرچیزی که مد می‌‌‌‌‌شود و ناغافل همه سمتش می‌‌‌‌‌روند اولین‌‌‌‌‌ها و موفق‌‌‌‌‌ترین‌‌‌‌‌ها را می‌‌‌‌‌بینیم؛ چون توی چشم هستند؛ سخنرانی می‌‌‌‌‌کنند؛ پول‌‌‌‌‌دار می‌‌‌‌‌شوند و... اما هزاران نفر را که با همان فرمول جلو رفتند و حتی شاید بهتر بودند اما موفقیتی کسب نکردند، نمی‌‌‌‌‌بینیم چون اساساً بازنده‌‌‌‌‌ها توی دید نیستند؛ همایش و سمینار برگزار نمی‌‌‌‌‌کنند و کتاب نمی‌‌‌‌‌نویسند تا از رازهای شکست‌‌‌‌‌شان به ما بگویند. پس هر وقت فکر کردیم مسیر موفقیت یک فرد خیلی راحت است، به این فکر کنیم که خیلی‌‌‌‌‌های دیگر همان مسیر را رفتند و به دلایل مختلفی هیچ نتیجه‌‌‌‌‌ای نگرفتند.
یک چیزی بگو دوست داشته باشم!
چرا برخلاف روان‌‌‌‌‌شناسان خوب، پیج‌‌‌‌‌های زردی که ظاهرشان روان‌‌‌‌‌شناسی است اما محتوای علمی ندارند موفق از کار درمی‌‌‌‌‌آیند؟ چرا بین کلی تریدر و فعال اقتصادی، آن کسی که رویافروشی می‌‌‌‌‌کند و بیشتر خالی می‌‌‌‌‌بندد، می‌‌‌‌‌تواند پکیج سخنرانی‌‌‌‌‌هایش را میلیونی بفروشد و بقیه موفق نمی‌‌‌‌‌شوند؟ چون ما تمایل عجیبی داریم که چیزهایی را که دوست نداریم بشنویم نادیده بگیریم، حتی اگر مستند و دقیق باشند؛ اما اگر کسی چیزی بگوید که رویاهای ما را تایید می‌‌‌‌‌کند ولو اگر دقیق نباشد مورد استقبال ما قرار خواهد گرفت. برای همین است کتاب «راز» جزو پرفروش‌‌‌‌‌های دنیای روان‌‌‌‌‌شناسی می‌‌‌‌‌شود، درحالی‌‌‌‌‌که هیچ نوع مستند علمی ندارد اما کتاب‌‌‌‌‌های خوب با شمارگان هزار تا روی دست کتاب‎فروشی‌‌‌‌‌ها می‌‌‌‌‌مانند. برای دوری از این خطای شناختی باید سعی کنیم ایده‌‌‌‌‌ها و باورهای‌‌‌‌‌مان را از منابع مختلفی چک کنیم و فقط متمرکز روی محتوایی که تاییدکننده ماست، نباشیم.
احتمال مرگ با تصادف یا دیابت؟
ما به‌‌‌‌‌طرز عجیبی چیزهای پرسروصدا را جدی می‌‌‌‌‌گیریم، سالی یک سفر هوایی می‌‌‌‌‌رویم و احتمال مرگ طی آن را خیلی بالاتر از این می‌‌‌‌‌دانیم که تغذیه نامناسب، قند، فشار خون و... باعث آن شود. درحالی‌‌‌‌‌که به‌‌‌‌‌لحاظ آماری مرگ در اثر تصادف یا سقوط هواپیما هرچند که صفر نیست اما خیلی کمتر از موارد مرتبط با سبک زندگی و تغذیه است. این خطای شناختی پا را از این فراتر می‌‌‌‌‌گذارد و حتی باعث می‌‌‌‌‌شود ما اطلاعات غلط را به نبود اطلاعات ترجیح دهیم؛ یعنی هم اطلاعات اغراق شده هم اطلاعات اشتباه. اما در مقابل اطلاعات کارآمد چون سویه داستانی و ژورنالیستی ندارد، مورد توجه ما نیستند.
اشانتیون بگیر تا تو رودربایستی بیفتی
دقت کردید وقتی به‌‌‌‌‌کسی مقروض هستیم حتی اگر در زمینه‌‌‌‌‌ای خاص با او هم‌‌‌‌‌نظر نباشیم اما به‌‌‌‌‌روی خودمان نمی‌‌‌‌‌آوریم؟ بیشتر اوقات مجبوریم به لطیفه‌‌‌‌‌های بی‌‌‌‌‌مزه فرد طلبکار بخندیم. فروشگاه‌‌‌‌‌های زنجیره‌‌‌‌‌ای و اینترنتی از همین خطای شناختی سوءاستفاده می‌‌‌‌‌کنند؛ خیلی وقت‌‌‌‌‌ها آن خوراکی کوچک یا نوشیدنی نمونه‌‌‌‌‌ای که می‌‌‌‌‌گیریم برای تست شدن نیست؛ بلکه به‌‌‌‌‌خاطر آن است که نوعی رودربایستی در ما ایجاد کند. کدتخفیف‌‌‌‌‌ها هم گاهی قلاب ساده‌‌‌‌‌ای برای ایجاد انگیزه نیستند و همین فرایند را به شکل دیگری طی می‌‌‌‌‌کنند.
ساده‌‌‌‌‌سازی فرایندهای پیچیده
وقتی یک موضوع را درک نمی‌‌‌‌‌کنیم ترجیح می‌‌‌‌‌دهیم داستانی براساس آن بسازیم؛ داستانی که ماجرا را کاملاً ساده‌‌‌‌‌سازی می‌‌‌‌‌کند؛ در موضوعات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی علاقه عجیبی به این کار داریم تا با ساده‌‌‌‌‌سازی روابط بین پدیده‌‌‌‌‌های مختلف، ذهن‌‌‌‌‌مان را آرام کنیم و مشکل وقتی زیاد می‌‌‌‌‌شود که این داستان‌‌‌‌‌ها را باور می‌‌‌‌‌کنیم. حتی گاهی ممکن است بعد از دیدن نتیجه یک موضوع، باور کنیم که نتیجه قطعی را پیش‌‌‌‌‌بینی کردیم؛ درحالی‌‌‌‌‌که در آن لحظه چنین حسی نداشتیم.
مالکیت برای ما حیثیتی می‌‌‌‌‌شود
شده تا به‌‌‌‌‌حال بخواهید کمد لباس‌‌‌‌‌های‌‌‌‌‌تان را مرتب کنید و بخشی از آن‌‌‌‌‌ها را به دیگران بدهید اما احساس کنید همه لباس‌‌‌‌‌ها را لازم دارید؟ این اتفاق درست در شرایطی می‌‌‌‌‌افتد که اگر برای رفتن به یک مهمانی همان کمد را زیرورو کنید لباس مناسبی پیدا نمی‌‌‌‌‌کنید. این اتفاق برای کتاب‌‌‌‌‌ها، فیلم‌‌‌‌‌های داخل هارد، وسایل گوشه و کنار منزل و... می‌‌‌‌‌افتد. مالکیت در بسیاری از اوقات منطق ما را مخدوش می‌‌‌‌‌کند تا چیزی را که لازم نداریم بی‌‌‌‌‌دلیل نگه‌‌‌‌‌داریم. گاهی حین خرید و فروش یک شیء، بی‌‌‌‌‌توجه به ارزش ذاتی آن، خاطراتی را که با آن داریم جزو ارزشش محاسبه می‌‌‌‌‌کنیم. گاهی این حس را روی عناصری که تصادفی در زندگی ما شکل گرفته داریم؛ پرایدمان را از همه پرایدها بهتر می‌‌‌‌‌دانیم؛ درحالی‌‌‌‌‌که کاملاً تصادفی نصیب ما شده؛ محل‌‌‌‌‌مان را ویژه می‌‌‌‌‌دانیم درحالی‌‌‌‌‌که تصادفی در آن به‌‌‌‌‌دنیا آمدیم و هرچند ممکن است به دلایلی محل خوبی باشد؛ اما قرار نیست بی‌‌‌‌‌دلیل و چون محل ماست، ویژه و متفاوت از همه جا باشد. اراده و توانایی ما در تصمیم‌‌‌‌‌گیری مثل یک باتری است که با هر تصمیم کوچکی ظرفیتش کم می‌‌‌‌‌شود؛ شاید در ظاهر تصمیم‌‌‌‌‌های غیرضروری و ساده روزمره انرژی ذهنی از ما نگیرند؛ اما واقعیت این است که آن‌‌‌‌‌ها هم عضلات تصمیم‌‌‌‌‌گیرنده ذهن ما را ضعیف می‌‌‌‌‌کنند. پس کاش بی‌‌‌‌‌دلیل سرمان را شلوغ نکنیم تا تمرکزمان را برای تصمیم‌‌‌‌‌های مهم و لحظات حساس نگه داریم.
روند مهم است یا نتیجه؟
ما در طول زندگی به‌‌‌‌‌شدت نتیجه‌‌‌‌‌گرا هستیم؛ به‌‌‌‌‌طور مثال اگر قرار باشد جراحی را انتخاب کنیم که از 5 عمل آخرش 2 عمل ناموفق بوده؛ در آن‌‌‌‌‌طرف جراحی باشد که از 5 عمل یک عمل ناموفق داشته، چون اهل بررسی روندها نیستیم یا تخصصی درباره آن‌‌‌‌‌ها نداریم یکسره نتایج نهایی را ملاک قرار می‌‌‌‌‌دهیم. درحالی‌‌‌‌‌که شاید در همان مثال عمل جراحی، آن جراحی که 2 عمل ناموفق داشته نسبت به نوع و شدت بیماری افراد تحت درمانش ممکن بود 4 عمل ناموفق داشته باشد و همین نتیجه هم برای او موفقیت بزرگی باشد. از آن طرف شاید جراحی که یک عمل ناموفق داشته در همان یکی مرتکب خطایی شده باشد. فارغ از این مثال اصل حرف این است که توجه به نتایج بدون درنظر گرفتن روندها یا اطلاع از زمینه آن نتیجه می‌‌‌‌‌تواند خطای ذهنی جدی را برای ما در پی داشته باشد.
آخرین‌ها جذاب هستند
دقت کردید آخرین تخمه داخل جیب چه جذاب است؟ آخرین برش پیتزا یا آخرین شیرینی داخل جعبه و... ؛فروشگاه‌های اینترنتی و... از این ماجرا که آخرین هرچیز برای ما جالب است استفاده می‌کنند؛ کد تخفیفی به ما پیامک می‌شود که می‌گوید برای استفاده از آن یک روز وقت داریم، یا کد فقط به 20 نفر اول تعلق می‌گیرد، یا وارد سایتی شدید که کالایی دارد و چندان مورد نیازتان نیست؛ اما چون نوشته فقط 4 عدد باقی است احساس می‌کنید اگر فرصت خریدش را از دست بدهید، دیگر امکانش را نخواهید داشت.
تا وقتی بقیه هستند به من چه!
داخل اتوبوس نشسته‎ایم و پیرمردی وارد می‌شود؛ اگر تنها فرد جوانی که روی صندلی نشسته ما باشیم به احتمال زیاد بلند می‌شویم و صندلی‌مان را به فرد مسن می‌دهیم؛ اما اگر تعداد افراد جوانی که روی صندلی هستند زیاد باشد حس می‌کنیم که نیازی به انجام آن کار نیست. در خیلی از مسائل با افزایش آدم‌ها، احساس مسئولیت ما هم کم می‌شود. به‌طور مثال در جلسه‌های شلوغ کمتر ضرورت ایده‌پردازی و بیان خلاقانه نکات‌مان را حس می‌کنیم؛ درحالی که ماهیت اتفاق‌ها ثابت هستند و حضور دیگران نافی مسئولیت ما نیست.
چرا مریض شدم پس؟
برخی از فوتبالیست‌ها اگر با یک کفش گل بزنند همان‌را مدام می‌پوشند و اگر در طول یک بازی موقعیت‌های خوبی را خراب کنند دیگر سراغ کفشی که آن روز پوشیده بودند نمی‌روند. درحالی‌که کفش تاثیر چندانی روی عملکرد ما ندارد. برای خیلی از ما هم پیش آمده که بعد از انجام یک کاری مریض شدیم؛ برای همین دیگر سراغش نرفتیم، درحالی که ویروس قطعاً خبر ندارد ما چه کاری انجام دادیم اما خطای شناختی «انحراف ارتباطی» مدام دامن ما را می‌گیرد تا هر اتفاق بدی را بی‌دلیل به اتفاق قبلی‌اش ربط دهیم.
 ​​​​​​​
​​​​​​​چون خوش‌تیپه پس حق داره!
خیلی وقت‌ها از ظاهر یک نفر خوش‌مان می‌آید و حس می‌کنیم پس در همه مسائل حرف درست خواهد زد؛ از آن طرف حس می‌کنیم از یک نفر انرژی منفی گرفتیم پس همین کافی است تا در هیچ زمینه‌ای او را جدی نگیریم. براساس ظاهر افراد شغل و تحصیلات‌شان را حدس می‌زنیم؛ همان‌طور که براساس دکور یک رستوران ممکن است کیفیت غذایش را بدون امتحان کردن حدس بزنیم. این خطای شناختی «اثر هاله‌ای» نام دارد و فقط مربوط به ظاهر نیست؛ هر وقت یک ویژگی از یک پدیده را به کلیت آن ربط دهیم درگیر این خطای شناختی شدیم. به‌طور مثال اگر براساس فالوئر یک پیج فروش آثار هنری بگوییم حتماً موفق است و محصولات خوبی دارد؛ یا براساس هایلایت رضایت مشتری تصور کنیم خوب نیست یعنی این موضوع ما را درگیر کرده است. 
نویسنده: سید مصطفی صابری | روزنامه‌نگار


http://www.banounews.ir/fa/News/1328611/مواظب-باش-ذهنت-فریبت-نده!
بستن   چاپ