آریا بانو
برگی از تاریخ/ شهید محمد بنیادی؛ از تحصیل دروس حوزوی تا شهادت در کسوت فرماندهی
جمعه 2 آذر 1403 - 15:16:18
آریا بانو - ایسنا / شهید بنیادی در صحنه‌های پر خوف و خطر قبل از انقلاب تا عرصه‌های پرالتهاب پس از انقلاب، حضوری فعال داشت و برای خدمت کردن و از جان مایه گذاشتن، حاضر و آماده بود.
محمد بنیادی در 27 مهر 1337 در شهر مقدس قم و در خانواده‌ای روحانی چشم به جهان گشود و در آغوش خانواده‌ای مذهبی دوران کودکی را پشت سر گذاشت وارد دبستان شد.
محمد پس از گذراندن دوره راهنمایی به دروس حوزوی روی آورد و به مدت سه سال به فراگیری این دروس اشتغال داشت و سپس به خدمت سربازی رفت.
دوران سربازی‌اش مقارن با مبارزات مردم علیه طاغوت بود. او پس از فرمان حضرت امام خمینی(ره) مبنی بر فرار سربازان از محل خدمت خود، بلافاصله به صف مردم پیوست و به مبارزه با رژیم طاغوت برخاست.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، ابتدا به عضویت کمیته انقلاب در آمد سپس عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و با ورود به سپاه در بخش مبارزه با مفاسد اجتماعی و قاچاق مواد مخدر مشغول خدمت شد و برای مدتی نیز مسئولیت یگان حفاظت از شخصیت‌ها را به عهده گرفت.
با شروع جنگ تحمیلی، شهید بنیادی به نبرد با بعثیان متجاوز برخاست و در جبهه مسئولیت‌های گوناگونی از جمله فرماندهی گردان و فرماندهی تیپ را به عهده گرفت.
محمد کمتر سخن می‌گفت و بیشتر به عمل می‌اندیشید. چنان رازدار و کم حرف بود که حتی خانواده‌اش از کارها و تلاش‌هایش بی‌خبر بودند همچنین نظم و انظباط نیز در زندگی‌اش بسیار چشمگیر بود و اگر برای کاری و برنامه‌ای، قول و قراری با کسی می‌گذاشت هرگز تخلف نمی‌کرد.
شهید بنیادی در صحنه‌های پر خوف و خطر قبل از انقلاب تا عرصه‌های پرالتهاب پس از انقلاب، حضوری فعال داشت و برای خدمت کردن و از جان مایه گذاشتن، حاضر و آماده بود.
سرانجام این سردار دلاور در هشتم آبان 1362 در عملیات والفجر4 و در منطقه پنجوین عراق، بر اثر اصابت ترکش به سر و صورت، به شهادت رسید و در گلزار شهدای علی ابن جعفر(ع) قم به خاک سپرده شد.
در روایتی از پدر شهید بنیادی آمده است: تازه فرمانده‌ی گردان شده بود. مسئولیتی که خیلی از قبولش کراهت داشت و راضی نبود، رفته بود توی حال خودش یک گوشه می‌نشست و می‌رفت توی فکر. یکبار که سرزده وارد اتاق شدم دیدم نشسته و دارد گریه می‌کند.
گفتم: تو معلوم هست گرفتاری‌ات چیست؟ جوانی به سنّ و سال تو که نمی‌نشیند مثل بچّه‌ها گریه کند. خوب می‌گوید دردش چیست؟ اوّل ابا می‌کرد از گفتن. بعد که مرا خیلی نگران دید گفت: راستش نمی‌دانم روی چه حسابی مرا گذاشته‌اند فرمانده‌ی گردان. مسئولیت سنگین و عمل درست به تکلیف فکری‌اش کرده بود. استخاره کردم، خوب که آمد خیالش راحت شد. با توکل بر خدا کارش را شروع کرد.
شهید بنیادی در فرازی از وصیت نامه‌اش آورده است: بهترین پیامی که می‌توانیم برای مردم داشته باشیم تبعیت از رهبری است. امام موقعی که صحبت می‌کند به صحبت‌هایشان جامه عمل بپوشانیم نه اینکه بیاییم ورد زبان­ مان بکنیم و پلاکاردش بکنیم بزنیم توی خیابان، بیاییم به صحبت‌های امام عینیت ببخشیم. همین پیام ما را بس که کلیه­ مسائل‌مان را بتوانیم با صحبت‌های امام‌مان وفق بدهیم و سعادت در همین است.

http://www.banounews.ir/fa/News/1310249/برگی-از-تاریخ--شهید-محمد-بنیادی؛-از-تحصیل-دروس-حوزوی-تا-شهادت-در-کسوت-فرماندهی
بستن   چاپ