آریا بانو
آمار تکان‌دهنده از مراجعه روزانه تهرانی ها به «رمالان» در سال 1343
پنجشنبه 17 آبان 1403 - 10:43:09
آریا بانو - هر دقیقه به طور متوسط دو نفر بدان وارد شده یا خارج می‌گردند. این‌جا خانه‌ی مردی است به نام «آقا مکتبی» معروف به «سید سرقبرآقایی» که بیش از 15 سال است به کار دعانویسی اشتغال دارد.

به نظر می‌رسد بساط رمالان و فال‌گیران در هیچ برهه‌ای از تاریخ سرزمین‌مان به تمامی جمع نشده باشد. حتی امروز که به مدد پیشرفت علم و تکنولوژی دست آنان رو شده و به نظر می‌رسد دیگر حنای‌شان برای مردم رنگی نداشته باشد. همین چند ماه پیش بود که شنیدم یکی از اطرافیان‌مان که دختری حدودا 27-28 ساله است و تحصیلات آکادمیک هم دارد، پانزده میلیون تومان پول بی‌زبان را به حلقوم یکی از همین‌ها ریخته به امید این‌که طلسم دوست پسرش را بشکند، بلکه برای خواستگاری‌اش قدم پیش بگذارد!
اگر قرار باشد برای همدیگر تعریف کنیم، یا روایت‌های‌مان را در این باره بنویسیم، مثنوی هفتاد من خواهد شد. اما هرچه در تاریخ ایران به عقب‌تر برمی‌گردیم، این فاجعه پررنگ و پررنگ‌تر می‌شود. اتفاقا در خلال گشت و گذارم در روزنامه‌های سال 43 به گزارشی در همین زمینه برخوردم؛ که به وضعیت رمالا و فال‌گیران تهران پرداخته بود. در آبان 1343 عباس حاجیان خبرنگار کیهان، عکاس روزنامه را برمی‌دارد و با هم راهی مولوی می‌شوند تا از نزدیک کار دعانویس مشهور آن برهه یعنی «آقا مکتبی» معروف به «سید سرقبرآقایی» را تماشا کنند. آنان خودشان را مشتری جا می‌زنند و بالاخره به اتاق آقا راه می‌یابند. این گزارش جذاب را که روزنامه‌ی کیهان روز 16 آبان 43 در صفحه‌ی «خانواده» خود منتشر کرد در ادامه می‌خوانید:
در سر قبر آقا
از میدان مولوی و «همیشه‌ بازار» پرازدحام جلوی میدان امین‌السلطان می‌گذریم و در زیر گنبد فیروزه‌رنگ معروف «سر قبر آقا» به امتداد خیابان صاحب‌جمع پیش می‌رویم تا به بن‌بست «واحدی» برسیم. مدخل این کوچه را چند کتاب‌فروشی دوره‌گرد اشغال کرده‌اند و در وسط آن خانه‌ای دوطبقه وجود دارد که بی‌تردید از پرازدحام‌ترین خانه‌های تهران است زیرا در هر دقیقه به طور متوسط دو نفر بدان وارد شده یا خارج می‌گردند. این‌جا خانه‌ی مردی است به نام «آقا مکتبی» معروف به «سید سرقبرآقایی» که بیش از 15 سال است به کار دعانویسی اشتغال دارد.

آریا بانو


به اتفاق عکاس روزنامه از پله‌های تنگ و تاریک این خانه بالا می‌رویم. زن نسبتا مسنی با روسری چیت گل‌دار سر پله‌ها به انتظار ایستاده است و ما را به محوطه‌ی بالکن باریکی که «جایگاه آقایان» است هدایت می‌کند. چند زن چادری بچه به بغل که پشت سر ما می‌آیند به داخل اتاقی کوچک در کنار پلکان راهنمایی می‌شوند. نگاهی دزدانه به درون این اتاق گواهی می‌دهد که عده‌ای از ساعت‌ها پیش به انتظار رسیدن نوبت نشسته‌اند و «مشتری‌ها» کنجکاوانه قیافه‌های ناآشنای ما را بررسی می‌نمایند.
در شهر تهران جایی خواندم که حداقل 4 هزار فال‌گیر، طالع‌بین، کف‌بین، جن‌گیر، عالم جفر و رمل و اسطرلاب، دعانویس، مرتاض هندی و ایرانی به طور رسمی و غیررسمی مشغول کارند و هر روز به طور متوسط 30 هزار نفر به آن‌ها مراجعه می‌کنند. بدیهی است که این ارقام نظیر بعضی از ارقام آماری دیگری که در کشور ما انتشار می‌یابد، قابل اطمینان نیست ولی به هر حال عده‌ی این قبیل کسان در کشور ما خیلی زیاد است و گروهی از آن‌ها چنان رونقی در کار خود دارند که وضع درآمدشان به قولی حتی از برجسته‌ترین متخصصین امراض جسمی و روانی بیش‌تر است. پاره‌ای از این قبیل افراد به اصطلاح شهرت عام یافته‌اند و از اقصی‌نقاط کشور مردم برای علاج دردهای خود به آن‌ها مراجعه می‌کنند و به علت درآمد سرشار تشکیلات و دستگاه مفصلی برای خود به راه انداخته‌اند به طوری که ملاقات با آن‌ها مستلزم اطلاع و گرفتن وقت قبلی است.
مشکل دو مرد
به حرف‌هایی که دو پیرمرد از مشکلات خود برای هم تعریف می‌کنند گوش می‌دهیم. یکی به دیگری می‌گوید که از دست مردم به این محل پناه آورده است. بعد مکثی می‌کند، نگاهی به دور و بر خود می‌اندازد و ادامه می‌دهد:
- من ده سال است که در یک مغازه‌ی اجاره‌ای کار می‌کنم. خواربارفروشی دارم. دو ماه پیش صاحبخانه اخطار کرد که مغازه را تخیلیه نمایم. گفتم که «من ده سال است این‌جا نشسته‌ام حق آب و گل دارم اگر جای دیگر بروم صد هزار تومان سرقفلی باید بدهم ندارم. یا برایم جای دیگر مغازه‌ای اجاره کن و یا حداقل هزار تومان پول بده تا با آن خودم محل دیگری بگیرم.» اما صاحبخانه قبول نکرد و گفت که بالاخره از کار خودم پشیمان می‌شوم. چند روز بعد وقتی صبح زود برای باز کردن مغازه آمدم دیدم که روی «هزاره»‌ی چوبی مغازه پیه مالیده‌اند و یکی از همسایه‌های مغازه گفت که این عمل کار صاحبخانه است که دیشب ساعت یازده با یک کاسه در مغازه آمده و چیزی به در و دیوار مالید. بلافاصله من با یک کارد چربی‌ها را پاک کردم ولی از آن روز به بعد بخت و اقبال روی‌گردان شد به طوری که ساعت به ساعت مشتری دکان ما کمتر و در حال حاضر حتی روزی ده تومان هم کاسبی نداریم. حالا آمده‌ام پیش این سید تا اثر جادوی صاحبخانه را باطل کند.
مرد دیگری آهی از دل کشید و گفت:
- بله واقعا از دست این مردم آدم کلافه می‌شود. من هم یک شریک دارم که در کارم اخلال می‌کند و حالا...
به بقیه‌ی ماجرا گوش نمی‌دهیم زیرا توجه‌مان به دو زن و یک مرد که از اتاق «محکمه» خارج شده‌اند جلب می‌شود. یکی از زن‌ها که جوان‌تر است با چشم‌هایی که از تراخم سرخ شده، جلوی دیگری راه می‌رود. معلوم است که عروس و مادرشوهرند و مرد جوان شوهر یکی و پسر دیگری است. او با ناراحتی می‌گوید: «بابا این مسخره‌بازی است. یارو کثافت سرتاپایش را گرفته است چه می‌داند که این حرف‌ها معنی‌اش چیه...» و زن مسن زیر لب می‌گوید: «کفر نگو...» و در برابر لبخند ما که به حرف‌های‌شان گوش می‌دهیم سرش را تکان داده می‌افزاید: «جوان‌ها اعتقاد ندارند!»
درست است نسل جوان دیگر اعتقادی به دعانویسی و رمالی ندارد و به همین دلیل روز به روز عده‌ای که از این راه نان می‌خورند بیش‌تر تحلیل می‌روند. امروزه کارهای دعانویسی در نظر مردم به کلاهبرداری بیش‌تر شباهت دارد. خود این عده در به وجود آمدن این عقیده‌ی عمومی نقش زیادی داشته‌اند و یا دست‌کم عده‌ای کلاهبردار خود را تحت عنوان دعانویس و امثال آن جا زده‌اند. هرساله پرونده‌های متعددی در دادگستری از اعمال عجیب این قبیل افراد تشکیل می‌شود.
بالاخره نوبت به ما می‌رسد. «آقا مکتبی» پیرمردی است در حدود 70 سال که چشم راستش کور است. پشت میزی کهنه که روی آن دوات قدیمی دودهنه‌ای با یک قلم ریز قرار داده‌اند نشسته است و عینکی روی نوک دماغش قرار دارد. بالای سرش یک ساعت هفته‌کوک به روی ده و بیست‌وچهار دقیقه به خواب رفته و روبه‌روی او به‌ روی یک طاقچه‌ی چوبی، پنکه‌ای سبزرنگ که در زیر غبار ناپدیدشده جلب توجه می‌کند. در کنار صندلی او به روی یک چارپایه کازیه‌ای مملو از دست‌خط‌های مختلف قرار دارد که به هر مشتری یکی از آن‌ها را در برابر دریافت یک بیست ریالی و نوشتن نام او تحویل می‌دهد. «این نسخه را در سه استکان آب و نبات بشور و بخور، آن را در دستمال ببند و در جیب بگذار، زیر موهایت ببند تا سردردت خوب شود.»
معروف‌ترین رمال‌ها
معروف‌ترین رمال‌های تهران تا چندی پیش، کف‌بینان: آقا مکتبی، منصوری، تبریزی، درویش مرحب و یوسیفی بودند که هنوز هم بعضی از آن‌ها کار و بار بسیار گرمی دارند.
«تو بالاخره بچه‌دار خواهی شد اما من دعا نمی‌دهم برای این‌که در این صورت با به دنیا آمدن بچه یا خودت و یا زنت خواهید مرد.» عکاس‌مان در برگشت از خانه‌ی شماره‌ی 11 پیش‌گویی آقا را در مورد خود تکرار می‌کرد و می‌خندید. من در فکر آن بودم که تمام هزینه‌ی معاینه‌ی این آقا به اضافه‌ی هزینه‌ی استهلاک عینک و میز و کاغذ و سایر لوازم از یک ریال تجاوز نمی‌کند، در حالی که 20 ریال اجرت دریافت می‌دارد. اگر در روز دست‌کم 200 مشتری به این شخص مراجعه کنند جمع درآمدش 400 تومان و هزینه‌ی آن 20 تومان می‌شود. در ماه مجموع این پول از یازده هزار تومان بیش‌تر می‌شود! و باید گفت: «خدا بدهد برکت».

http://www.banounews.ir/fa/News/1301040/آمار-تکان‌دهنده-از-مراجعه-روزانه-تهرانی-ها-به-«رمالان»-در-سال-1343
بستن   چاپ