آریا بانو - آخرین خبر /« مست آمدم ای پیر که مستانه بمیرم
مستانه در این گوشه ی میخانه بمیرم »
عقل از سر ما رفت در این دهشت ایام
مجنون صفت اندر برِ دیوانه بمیرم
هرجا که تو باشی به نظر خانه ی امن است
بی روی تو ، بی خانه و کاشانه بمیرم
جان می دهم اندر رهت ای جلوه ی جانان
شاید که در این میکده جانانه بمیرم
رندان ، همه در کنج قفس ، آه فسردند
بی قفل و قفس ، رسته و رندانه بمیرم
مرغم ، که به دام نگهت زار فتادم
مپسند که در دام تو بی دانه بمیرم
آشفته تر از زلفِ پریشانِ تو ، دل بود
مگذار که در حسرت یک شانه بمیرم
بر شمع وجودت که بود قبله ی دلها
پروانه صفت پر زده ، پروانه بمیرم
از
سیب زنخ ، حسرتِ کامی به دلم ماند
ای کاش که بی حسرت آن چانه بمیرم
در حسرت جامی ز لبت نقد بقا رفت
جایز نَبُوَد بی پی و پیمانه بمیرم
کاشانه ی ما لانه ی تزویر و ریا نیست
ترسم که ز اندوه همین خانه بمیرم
دُردانه تر از ناز نگاهت نَبُوَد ، هیچ
باید که در اندیشه ی دُردانه بمیرم
افسانه نباشد سخن
عشق ، عزیزان
مگذار که در حُرمَت افسانه بمیرم
بی قرب و قرارم مکن ای شاهد قدسی
بگذار که بی منّت بیگانه بمیرم
شهریار