آریا بانو -
طنز/ ماجراهای آقا سنگام!
٩٩
٠
خراسان / ترم زمستون شروع شده و الان هم سه هفتهاش گذشته. جالبه که بدونید از این سه هفته، تنها سه استاد بودن که شانس دیدن چهره خاص این دانشجوی عزیز، یعنی نویسنده ستون باخانمان، رو داشتند. الان سه هفتهست که قرعه فال بهنام سایر استادان درنیومده که بفهمن اون دانشجوی ته لیست، کیه که بیخیال غیبتهای دنیا شده و دانشگاه نمیاد. این دانشجو دلش میخواد دانشگاه بیاد، ولی نمیتونه. البته نه که واقعا دلش بخواد ها، دلش نمیخواد ولی مثل ترمای قبل که دلش نمیخواست و تهش میرفت سر کلاس، این ترم هم دلش نمیخواد. اما مشکل اینه که با شروع این ترم متوجه شده چند عدد سنگ کوچولو موچولو توی کلیههاش یافت شده و همین که به دانشگاه و کلاس فکر میکنه، دردش میگیره.
میبینین درد رو؟ سنگ کلیه. تا میگرن و
آسم و
آلرژی با این اسمهای قشنگشون هستن، آدم شرمش میاد مریضیش رو بگه. بدتر از اون اینکه وقتی مریضیهای جدیتر و خفنتر میگیری و میری دکتر، دکتر بعد از اینکه خودت رو به بهونهای از اتاق بیرون کرده، رو میکنه به خانوادهت و میگه: «باید فضای خونه رو برای مریض آروم کنید. نذارید هیچ استرسی بهش وارد بشه. مریض نباید خیلی خسته بشه. باید خوب استراحت کنه تا مشکلش حل شه.» اما برای سنگکلیه اینجوری نیست. دکتر وقتی نتیجه سونوگرافیتون رو میبینه، رو میکنه به خانوادهتون و میپرسه: «تحرکش کمه؟» مادرتون هم که یه
چشم چرخشی به شما میکنه، میگه: «والا چی بگم آقای دکتر. این که دانشگاه درست و درمون نمیره، وقتی خونهست هم میافته یه گوشه، آدم فکر میکنه مُرده. بعد میبینه نه، انگشتش کار میکنه انگاری و داره با اون بیصاحاب مونده چت میکنه.» دکتر هم که زده به هدف، ادامه میده: «نمیدونم به این جوونای امروزی چی میدن که انقدر بیحوصله و بیعار شدن. همینه هیچی توی بدنشون جذب نمیشه، دفع هم نمیشه، سنگ میشه.
دختر جون! اگه یه ذره تحرک میکردی، یهذره کار خونه میکردی حتی، الان مجبور نبودی درد بکشی. همهش تقصیر خودتهها! حالا هم برات یه
دارو مینویسم که عمرا توی داروخانه پیداش کنی. باید خودت بشینی عرق خارشتر و هندونه پخته بخوری و انقدر کار و تحرک بکنی که سنگ دربیاد.»
و اینجا مادرتون دستهاش رو بههم میماله و خدا رو شکر میکنه که بالاخره جواب دعاهاش رو گرفت. به مدت یه هفته هرکاری داره به شما میگه انجام بدین. از جارو کشیدن و گردگیری گرفته تا مسواک زدنش. (به این صورت که سرش رو ثابت نگه میداره و شما مسواک رو براش میچرخونین) بعد تصور کنین یه سنگ چقدر میتونه ابله باشه که دم عید رو برای رشد و نمو خودش انتخاب کنه. توی این ایام خونهتکونی ، خونه که وظیفهام بود، اون هیچی. هرکی توی دم و همسایه از کار خسته میشد هم من رو میفرستادن ادامه کار رو انجام بدم. هیچ اعتراضی هم وارد نبود چون فکر میکردن با این کارشون بهم لطف کردن. بعد این یه هفته هم هرچی میگفتم: «بسه به خدا! هرچی سنگ داشتم و نداشتم دفع شد»
گوش نمیدادن که! اما من که میدونم. این چند وقته انقدر اهل خونه و باقی فامیل بهخاطر من بیتحرک بودن، بحران سنگ کلیه بهزودی تمام اقوام و آشنایان رو دربرمیگیره!