آریا بانو -
داستانک/ فارسی شکر است؟
٤٧
٠
خراسان / معلم دبستان است و هر چند وقت یک بار از شهر کوچکی که درس میدهد، به
تهران میآید تا با دوستان و خانوادهاش دیدار کند. دلش کمی پر بود. میگفت اوایل که میآمدم تغییر کلمات این قدر سریع نبود. اما حالا دیگر نمیفهمم دیگران چه میگویند؟ انگار وارد دنیایی جدید با اصطلاحات جدید میشوم. با دوستانم به کافه میروم؛ میگویند بریم کافی بخوریم. دیگر حتی گفتن کلمه قهوه را هم زشت میدانند. فهرست خوراکیها را میخوانم، پیتزا چیکن و ماشروم، ساسیج، پوتیتو... عجیب است اما من از دنیای دیگری آمدهام. در دنیای فارسی ما ماشروم یعنی قارچ.
کمی درد دلمان باز شد. میگفت حالا دیگر اینجا به باشگاه که نه، به جیم میروند. کلمهای که قبلا برای فرار از مدرسه یا کلاس معلمها استفاده میکردیم. ما کلاسها را جیم میزدیم اما اینها حالا به جیم میروند! دیگر همدیگر را قضاوت نمیکنند اینها یکدیگر را جاج میکنند. حتی به کسی که دیگران را زیادتر قضاوت میکند، میگویند جاجو. حتی باحال بودنشان را میگویند کول و بانمک بودنشان را کیوت مینویسند.
میگوید وقتی شنیده عدهای از گروه «ما زبان خارجی دوستان» درباره محدود بودن واژگان فارسی حرف میزنند به یاد سعدی شیرازی افتادم که کراش به یارش را اینگونه توصیف میکند:
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
نویسنده : سمیه کمالیان | روزنامه نگار