آریا بانو
طنز/ رهن و اجاره‎ یخچال سایدبای‎ساید!
شنبه 18 اسفند 1397 - 17:39:43
آریا بانو -
طنز/ رهن و اجاره‎ یخچال سایدبای‎ساید!
٢٢٧
٠
روزنامه شهروند / برادرم لبخندزنان به کوچه نگاه می‌کرد. خانم باجی گفت: «عجبا. پسر بیا کنار خوبیت نداره. باز نکنه کسی رو تو کوچه دیدی و گل از گلت شکفته؟»
پدرم گفت: «نه خانم باجی جان. پسرم تازه از مظان اتهام خارج شده برای همین خوشحال است.»
خانم باجی پرسید: «چه اتهامی؟»
برادرم جواب داد: «از وقتی بوی بد در تهران پخش شده بود، پدرجان هر وقت از کنار من رد می‌شد، می‌پرسید کار تو نبوده؟ مطمئنی نقشی در این ماجرا نداشتی؟ بالاخره استاندار تهران اعلام کرد ٢٨ کانون بوی بد در تهران شناسایی شده و چون من در این فهرست نیستم، پدرجان مرا از لیست سیاه خود بیرون آورده.»
خانم باجی گفت: «به‎به مبارکه. خب خبر خوبی بود.»
پدرم گفت: «از این خبر مهمتر باید به اطلاع همه برسونم که این شازده ما قرار شده به‌زودی ازدواج کنه و سروسامونی بگیره.»
برادرم اضافه کرد: «اتفاقا مدارکمان را هم بردیم بانک و با توجه به افزایش رقم وام ازدواج الان با خیال راحت زندگی‎مان را شروع می‌کنیم. البته این منوط به این است که خانم باجی با ما همکاری کنه.»
خانم باجی گفت: «عزیزم برای شما هر کاری می‌کنم. الان باید چه کنم؟»
برادرم جواب داد: «هیچی. فقط باید رضایت بدهید یخچال سایدبای‌سایدتان را به من بفروشید.»
خانم باجی گفت: «خب برو یک یخچال بخر. بعدش هم مگه اون دختره جهاز مهاز نمیاره؟ یخچال جزو جهازش نیست؟»
برادرم گفت: «خب اگر نمی‌فروشید لااقل یخچالتان را رهن و اجاره بدهید.»
خانم باجی گفت: «چشمت یخچال مرا گرفته‌ها. مگه یخچال اجاره‌ای هم داریم؟ بعدش هم این دیگه قمصور شده و خوب خنک نمی‎کنه. فکر کنم گازش هم تمام شده.»
برادرم گفت: «اصلا مهم نیست. راستش را بخواهید بهتر هم هست. چون ما که قصد نداریم از یخچال به‌عنوان وسیله خنک‌کننده استفاده کنیم.»
خانم باجی گفت: «پس به چه دردتان می‌خوره؟»
برادرم جواب داد: «با توجه به ٣٠‌میلیون تومان وام ازدواجی که به من می‌دهند، دیدم من امکان خرید خانه و اینها ندارم. گفتم اگر همسرم و البته شما موافق باشین، یخچال را بخرم یا اجاره کنم و با همسرم در یخچال شما زندگی کنیم.»
خانم باجی گفت: «من را مسخره کرده‌ای؟ همان بهتر که کماکان در لیست سیاه بوهای نامطبوع تهران باشی.»
برادرم جواب داد: «من کسی را مسخره نکرده‌ام. اما شما هی گفتی برو زن بگیر برو زن بگیر. گفتم با کدام پول؟ جواب دادی با وام ازدواج. یاد حکایت ملانصرالدین افتادم. روزی ملا کلی دفتر و کتاب دستش گرفته بود و از کوچه‌ای می‌گذشت. مرد بی‎سوادی به او رسید و کاغذی به ملا داد و گفت می‌شه این را برایم بخونی؟ ملا جواب داد من هم خوندن بلد نیستم. مرد گفت خب اگر تو خوندن نمی‌دونی چرا این همه کتاب دستت گرفته‌ای؟ ملا فوری کتاب‌ها را داد دست مرد بی‌سواد و گفت بفرما. اگر کتاب داشتن دلیل باسواد بودن باشه الان خودت می‌تونی کاغذت را بخونی. حالا حکایت شماست خانم باجی. این وام دست شما برو باهاش زندگی کن!»
شهرام شهیدی طنزنویس

http://www.banounews.ir/fa/News/135781/طنز--رهن-و-اجاره‎-یخچال-سایدبای‎ساید!
بستن   چاپ