آریا بانو -
طنز/ شنل قرمزی و گرگ محتکر
٢٤٤
٠
خراسان / مادربزرگ شنل‌قرمزی، زن مهربونی بود که همیشه مراقب شنل‌قرمزی بود و براش کلوچه درست می‌کرد ولی الان پیر شده و دیگه توان پخت و پز نداره. یک روز شنل‌قرمزی تصمیم گرفت به مناسبت روز مادربزرگ (بله، تو سرزمین شنل‌قرمزی اینا علاوه بر تمام روزهای متعلق به زن، مادر، خواهر، دختر، دخترخاله و دخترعمه، روز مادربزرگ هم داشتن) برای مادربزرگش کلوچه بپزه بنابراین کتاب رزا منتظمی رو باز کرد و مواد اولیه کلوچه رو روی کاغذ نوشت تا از مغازه تهیه کنه.
همین‌طور که شنل‌قرمزی داشت تو فروشگاه، مواد کلوچه رو از قفسه‌ها برمی‌داشت، گرگ بدجنس هم کمین کرده بود و آرد،
شیر و تخم‌مرغ احتکار می‌کرد و به اندازه مصرف سه سال خونواده‌ش
خرید می‌کرد. جوری که وقتی نوبت حساب کردن به شنل‌قرمزی رسید، آرد شده بود بسته‌ای خیلی تومن و شنل‌قرمزی هر جوری حساب کرد، دید پولش به خریدن وسایل کلوچه نمی‌رسه. در نتیجه از مغازه بیرون اومد و با خودش فکر کرد بهتره برای مادربزرگ، خوراک گوشت درست کنه که پروتئین هم داره. همین‌طور که به قصابی نزدیک می‌شد، از دور گرگ رو دید که از مغازه بیرون اومد و سه تا گاو درسته روی دوشش بود. شنل‌قرمزی به مغازه رسید و دید قصاب داره تابلوی قیمت مغازه رو پاک می‌کنه و قیمت گوشت رو به سه برابر افزایش میده. شنل‌قرمزی خوراک رو هم بی‌خیال شد و به ذهنش رسید برای مزاج مادربزرگش یه مقدار انجیر و آلو بخره ولی همین که وارد خشکبارفروشی شد، دید گرگ از هر چیزی 8-7 کیلو خریده و 10تا کیسه دستشه و داره از مغازه خارج میشه. شنل‌قرمزی عصبانی شد و اومد به گرگ بگه خجالت بکش ولی همین که دهن باز کرد، گرگ بدجنس پیش‌دستی کرد و پرسید: «اهلی کردن یعنی چه؟» شنل‌قرمزی در همون حال عصبانیت گفت: «اهلی کردن یعنی به توی الاغ حالی کنن این‌قدر جو بازار رو متشنج نکنی.» گرگ که موجود جاهل و بیشعوری بود، از شنل‌قرمزی کینه به دل گرفت.
شنل‌قرمزی باز هم دست از پا درازتر برگشت و تصمیم گرفت دست خالی بره و دست کم به مادربزرگ سر بزنه اما وقتی به خونه مادربزرگ رسید، گرگ از قبل اون‌جا بود و مادربزرگ رو داخل کمد قایم کرده و خودش به جای اون خوابیده بود. همین که شنل‌قرمزی رفت بالاسرش تا حالش رو بپرسه، گرگ پرید و شنل‌قرمزی رو هم گرفت و اون و مادربزرگ رو هم به خونه برد و داخل فریزر احتکار کرد تا قیمت شنل‌قرمزی و مادربزرگ هم در بازار با افزایش چشمگیری مواجه بشه!
نویسنده : مهرشاد مرتضوی | طنزپرداز