سفرههایی که غذای کم هم در آنها زیاد میآید!
اجتماعي
بزرگنمايي:
آریا بانو -
سفرههایی که غذای کم هم در آنها زیاد میآید!
١٤٥
٠
خراسان / این هفته از مشکلات متفاوت یک دختر و پسر 4 ساله خواهید خواند که والدینشان را به دردسر انداختهاند و خانوادهای که واقعا خانواده هستند!
حرف زدن با اشک!
آرام، کودکی 4 ساله است اما آرامش ندارد، جیغ میزند، فریاد میکشد و گاهی خودش یا اطرافیانش را میزند. در صحبت کردن مشکل دارد و اطرافیان منظور حرفهایش را نمیفهمند. همین مسئله او را عصبانی میکند. به مادرش میگویم: «برای آنکه حال و روز آرام را درک کنید، به روزهایی فکر کنید که خواستهاید مطلبی را به کسی بفهمانید اما از انجاماش ناتوان بودهاید. چه قدر به شما سخت گذشته؟» نگاهم میکند، جواب نمیدهد اما یک حلقه اشک دور چشمانش به اندازه یک کتاب با من حرف میزند. دنیای رابطهها دنیای عجیبی است. گاهی یک جمله را به صد زبان میگویی، داد میزنی، فریاد میکشی، خودت را به در و دیوار میزنی اما مفهوم نمیرسد که نمیرسد. گاهی هم اصلا انگار قرار نیست کلمهای رها شود. نگاهی، لبخندی، شاید هم اشکی دنیا دنیا واژه را جابهجا میکند.
از دراکولا افسانه نسازیم!
«از خوابیدن میترسه، در برابر خواب مقاومت میکنه.» اینها جملاتی بود که مادر محمد درباره او گفت. محمد چهارساله است و اضطراب شدید دارد، خوابش خوب نیست و شبها از کابوس بیدار میشود. از او پرسیدم، چرا از خواب میترسد و او گفت: «چون شبا دراکولا میاد به خوابم.» پرسیدم: «دراکولا چه شکلیه؟» و او گفت: «شکل بابامه!» آثار سوختگی روی بازو و کمر محمد به من میگفت در دنیایی زندگی میکنیم که دراکولاهایش راست راست زیر نور خورشید راه میروند و خون میمکند و ما همچنان از دراکولا افسانه میسازیم.
خانواده ما دلسوز هم هستند
زن و مرد هر دو مسن هستند و برای پسر 20 سالهشان مراجعه کردهاند. علیرضا ناتوانی ذهنی و جسمی دارد. جثهاش درشت است اما به ظاهر نحیف والدیناش نگاه میکنم و میپرسم: «نگهداری از علیرضا باید سخت باشد.» هر دو با لبخند میگویند: «نه چندان». پدر توضیح میدهد، دو پسر و یک دختر دیگر دارند که هرکدام در قبال علیرضا احساس مسئولیت زیادی دارند. جمله جالبی آخر حرفهایش گفت: «ما از اون خانوادههایی هستیم که غذای کم تو سفره مون زیاد میاد.» گفتم اولین بار است این جمله را میشنوم، خواستم بیشتر بگوید. با لحن آرامی گفت: «ما دلسوز همیم. غذا کم باشه هر کسی منتطره لقمه به بقیه برسه، این قدر تعلل میکنه تا آخرش اضافه میاد.» یک لحظه قفسههای خالی رب، پوشک، دستمال کاغذی و ... بعضی مغازهها در همین چند وقت پیش جلوی چشمم رژه رفت. پس گره کار این جاست که ما مدتهاست دلسوز هم نیستیم. غذای ما کم میآید چون مدتهاست حس نمیکنیم از یک خانوادهایم.
نویسنده : دکتر المیرا لایق روانپزشک
-
دوشنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۸ - ۱۲:۲۷:۳۱
-
۶۶ بازديد
-
-
آریا بانو
لینک کوتاه:
https://www.aryabanoo.ir/Fa/News/160711/