آریا بانو

آخرين مطالب

7 قصه کوتاه برای کودکان دوست داشتنی اجتماعي

  بزرگنمايي:

آریا بانو -
7 قصه کوتاه برای کودکان دوست داشتنی 4
٦
٠
رادیو کودک / در این مطلب شما 7 داستان کوتاه کودکانه درباره شجاعت، اسراف، حیوانات و مسواک مطالعه خواهید کرد. این داستان ها به دلیل ساده نوشته شدنشون کودکان را خیلی درگیر جزئیات نمی کنند و مفهوم اصلی داستان را سریعا به کودکان منتقل می کنند.
کوآلای قهرمان
یکی بود یکی نبود توی جنگل های استرالیا کنار یک رود خانه درخت بزرگی قرار داشت که کبوتری با جوجه هایش روی آن درخت زندگی می کردند هر چه جوجه ها بزرگتر می شدند به غذای بیشتری نیاز داشتند برای همین کبوتر مادر و پدر با هم به دنبال غذا رفتند.
یک روز که جوجه ها تنها مانده بودند، یک گنجشک قشنگ پر زد کنار لانه جوجه ها نشست، جوجه ها که تابحال هیچ پرنده ای جز مادر و پدر خودشان ندیده بودند با دیدن گنجشک از ترس سرهایشان را زیر پرهایشان کردند «مثلا پنهان شدند» .
گنجشک گفت: چرا از من می ترسید ؟ به من می گن گنجشک منم بچه هایی مثل شما دارم، آمدم برایشان غذا پیدا کنم، آنها کرم هایی که روی درخت شما هستند را خیلی دوست دارند. آنها به گنجشک گفتند: چقدر تو زیبا هستی و چه قشنگ سریع بال می زنی و پرواز می کن، گنجشک گفت: خداوند این بالهای زیبا را به من داده تا با آن ها به هرجایی که می خواهم پرواز کنم و از نعمت های خدا برای خودم و بچه هایم غذا تهیه کنم. جوجه ها داشتند با گنجشک صحبت می کردند که درخت تکان خورد فوری ترسیدند و دوباره سرهایشان را لای پرهم پنهان کردند.
یک حیوان بزرگ با پنجه های قوی، گوشهای پهن و بدن پشمالو که خیلیم با نمک و مهربون به نظر می رسید به درخت چسبیده بود.
به جوجه ها نگاه کرد و گفت: نترسید شما که غذای من نیستید. جوجه ها گفتند: ما را چه جوری دیدی ما که پنهان شدیم. کوالا گفت: ولی فقط شما سرتان را پنهان کردید بدنتان بیرون بود جوجه های قشنگ اسم من کوآلا است من نوعی خرس درختی هستم و در همسایگی شما با خانواده ام کنار این درخت زندگی میکنم.
جوجه ها گفتند: خوش به حالت می تونی همه جا بروی. کوآلا گفت: ولی من و همه حیوانات که بال نداریم دوست داریم مثل شما پرنده باشیم و در آسمان آبی و زیبای خداوند پرواز کنیم خدا نعمت بزرگ پرواز کردن را به شما داده صبر کنید بزرگتر شوید، عجله نکنید، شما هم می توانید مثل مادر و پدر خودتان قشنگ به هرجایی که خواستید پرواز کنید.
یک مرتبه کوآلا دید عقابی به لانه کبوترها برای شکار جوجه ها می آید، کوالا سریع فریاد زد: خطر و خود را روی لانه ی جوجه ها انداخت و با پنجه های خود به بال های پرنده شکاری می زد، تا پرنده را دور کند.
گنجشک که این صحنه را دید خود را به کبوتر پدر و مادر رساند و گفت: جوجه هایتان در خطر هستند زود بیائید. خانم کاکلی و کوآلا با کمک هم به هر زحمتی که بود پرنده ی شکاری را دور کردند. کوآلا کمی زخمی شده بود ولی خوشحال بود که توانسته جوجه های همسایه را نجات بدهد.
کبوتر مادر از گنجشک و کوآلا برای نجات جان جوجه هایشان تشکر کرد و بعد از آن داستان شجاعت کوآلا در جنگل پیچید و همه او را کوآلای قهرمان می نامیدند.
قصه ی ما به سر رسید عقاب به نقشه خودش برای خوردن جوجه ها نرسید. بالا رفتم دوغ بود پائین آمدیم ماست بود قصه ی ما راست بود.
در این داستان به کودکان از شجاعت، خودگذشتکی و حمایت از همنوع و غیر همنوع های خود را آموزش می دهد.
داستان کوتاه کودکانه پچ پچ
یک شب نینو بال‌های کوچکش را تکان داد و گفت: «فردا می‌خواهم پرواز یاد بگیرم.»
شاهینِ پدر گفت: «حالا زود است دخترم. چند روز دیگر صبر کن!»
شاهینِ مادر گفت: «از برادرهایت یاد بگیر. ببین چه ساکت نشسته‌اند و صدایشان در نمی‌آید.»
نینو جواب نداد و رفت ته لانه پیش برادرهایش تا بخوابد. کمی بعد پدر گفت: «این‌قدر پچ پچ نکنید بچّه‌ها، بگذارید بخوابیم!»
صبح روز بعد، سه برادر نینو گفتند: «می‌خواهیم پرواز یاد بگیریم.»
پدر با تعجّب نگاهشان کرد و گفت: «به این زودی؟ واقعاً؟ پس بیایید بچّه‌ها!»
نینو ته لانه نشسته بود. مادر صدایش کرد و گفت: «تو هم بیا دخترم!»
آن روز شاهین‌های کوچولو تمرینِ پرواز کردند.
شب بعد نینو گفت: «من از پرواز کردن دور لانه خسته شدم. فردا می‌خواهم بروم بالای کوه بازی کنم.»
پدر سر تکان داد و گفت: «نه، نه! خطرناک است. تازه پرواز یاد گرفتی. باید کمی صبر کنی!»
مادر گفت: «از برادرهایت یاد بگیر. ببین همین‌جا پرواز می‌کنند و صدایشان در نمی‌آید.»
نینو جواب نداد و رفت ته لانه پیش برادرهایش تا بخوابد. کمی بعد پدر گفت: «پچ پچ نکنید بچّه‌ها، بگذارید بخوابیم.!»
صبح روز بعد، سه برادر نینو گفتند: «امروز می‌خواهیم برویم بالای کوه بازی کنیم.»
پدر با تعجّب پرسید: «به این زودی خسته شدید؟ خب، بروید، ولی خیلی مواظب باشید!»
مادر به نینو گفت: «حالا تو هم برو دخترم!»
شاهین‌های کوچولو بالای کوه بازی کردند و این طرف و آن طرف پریدند.
شب بعد نینو گفت: «فردا می‌خواهم بروم پشت کوه را ببینم.»
پدر و مادر به هم نگاه کردند و با مهربانی خندیدند. مادر، برادرهای نینو را صدا کرد و گفت: «فردا همه با هم می‌رویم پشت کوه را ببینیم.»
پدر سر تکان داد و گفت: «آنجا را فعلا تنهائی نباید بروید!»
نینو با دلی پر از شادی خوابید. آن شب هیچ کس پچ‌پچ نکرد.
اسراف نمی کنم
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود توی یک جنگل سبز چند تا آهو با بچه هایشان زندگی می کردند .بچه های عزیز هر وقت که آهو خانم برای بچه هایش غذا تهیه می کرد و می آورد که بین آنها تقسیم کند یکی از بچه هایش به نام دم قهوه ای میگفت : من بیشتر می خوام .آهو خانم می گفت : آخر عزیز دلم باید به اندازه ای که می توانی بخوری ، و برداری اگر بیشتر برداری نیمه خور و اسراف می شود .
ولی آهو کوچولو گوشش بدهکار نبود . یک روز که با برادرش د نبا ل رنگین کمان می گشت تا سر رنگین کمان را پیدا کند و بگیرد ، یک سبد میوه که شاید انسانها آنجا ، جا گذاشته بودند را دید که ریخته شده روی زمین .
طبق معمول از برادرش جلو زد و گفت: کنده ترین میوه مال من است و یک گلابی بزرگ را با پوزه خود (دهان ) به سمت خود کشید و یک گاز زد و سیر شد و آن را پرت کرد آن طرف . بقیه ی میوه ها را هم برای آهو خانم بردند.
حالا بشنوید از آهو خانم که داشت لانه اش را تمیز می کرد دید لاک پشت ها دارند یک پرستوی بیمار را می برند گفت : صبر کنید این پرستو دوست بچه های من است چه اتفاقی افتاده گفتند : او بیمار است و دکتر لاک پشتیان گفته : اگر گلابی بخورد مداوا خواهد شد.
آهو خانم گفت هر طور که شده برایش گلابی پیدا می کنیم لطفا?او را به لانهی ما بیاورید.
بچه های آهو خانم آمدند هوا تاریک شده بود. آهو خانم سبد میوه را که دید گفت : توی میوه ها گلابی هم هست گفتند: نه ،آهو خانم گفت : پرستو اگر گلابی بخورد مداوا می شود .
دم قهوه ای ناراحت به خواب رفت در خواب گلابی را که نیمه خور کرده بود دید
که گریه میکند به او گفت چرا گریه می کنی ؟ گلابی جواب داد : تو مرا به دور انداختی در حالی که می توانستم مفید باشم و بعد این شعر را به دم قهوه ای یاد داد :
گلابی تمیزم همیشه روی میزم
اگر که خوردی مرا نصفه نخور عزیزم
خدا گفته به قرآن همان خدای رحمان
اسراف نکن تو جانا در راه دین بمانا
آهو کوچولو صبح زود بیدار شد و با برادرانش به جنگل رفت و به دنبال گلابی گشت . گلابی که نصفه خور کرده بود را پیدا کردند آن را در آب چشمه شستند و برای پرستو آوردند . وقتی پرستو گلابی را خورد نجات پیدا کرد و چشمانش را باز کرد و از آهو کوچولو تشکر کرد که جانش را نجات داده بود از آن به بعد دم قهوه ای دیگر اسراف نمی کرد و فریاد نمی زد زیاد می خواهم گنده می خواهم و حالا او می داند اسراف وهدر داد ن هر چیزی بد است و خدا اسراف کاران را دوست ندارد .
قصه ی ما به سر رسید اسراف کار به بهشت نرسید.
مسواک شتره
یک شتره بود. یا شاید هم نبود. آخه شتره توی خانه نبود. چون مسواکش را گم کرده بود. برای همین رفته بود بیرون تا مسواکش را پیدا کند.
تا مارمولک را دید، گفت: «تو مسواک منو ندیدی؟ می خوام دندونام رو مسواک کنم.»
مارمولک دُمش را تکان داد و گفت: «نه که ندیدم، آخه مسواک تو به چه درد من می خوره.»
شتره رفت و مارِ فیس فیسو را دید، گفت: «تو مسواک منو ندیدی؟»
مارِ فیس فیسو گفت: «بله دیدم. تو دست مورچه خانوم بود اما نمی دونم مسواک تو، توی دست اون چیکار می کرد.»
شتره گفت: «منم نمی دونم!»
بعد هم راهش را کشید و رفت تا مورچه خانم را پیدا کند.
رفت و رفت تا به مورچه خانم رسید داد زد: «مورچه خانوم، مسواکم رو بده، می خوام دندونام رو مسواک بزنم.»
مورچه خانم گفت: «نه خیر، این مسواک تو نیست این جاروی منه. خودم اونو پیدا کردم. حالا برو کنار می خوام جلوی در خونم رو آب و جارو کنم.»
شتره گفت: «نه، این مسواک منه.»
مورچه خانم گفت: «اگر مال توئه، پس توی دست من چیکار می کنه؟»
شتره گفت: «دیروز که رفتم لب چاه تا دندونام رو مسواک کنم اونو جا گذاشتم.»
مورچه خانم گفت: «اِهکی.. من با هزار زحمت این جارو رو با دوستام تا این جا آوردم.
حالا بدمش به تو؟ معلومه که نمی دم. زود برو کنار.»
شتره گریه اش گرفت. درشت درشت اشک ریخت. مورچه خانم دلش سوخت. فکر کرد و گفت: «اگه مسواکت رو بدم، تو به من یه جارو می دی؟»
شتره رفت و یک کم از پشم هایش را چید و آن را دور یک شاخه ی نازک پیچید و گفت: «بیا اینم جاروی تو.»
مورچه خانم خوش حال شد. مسواک شتره را پس داد.
شتره درشت درشت خندید و رفت و دیگر هیچ وقت مسواکش را جا نگذاشت.
داستان کوتاه درباره اتحاد
یکی بود یکی نبود توی یک جنگل زیبا روی یک درخت قشنگ یک لانه پرنه بود توی لانه سه تا تخم زرد بود وقتی پرنده زرد روی تخمها خوابید پرنده جفت برای او غذا می آورد چند روزی گذشت جوجه ها از توی تخم بیرون امدند اول خیلی قشنگ نبودند
جایی را هم نمی دیدند فقط دهانشان را باز می کردند و خانم پرنده و آقای پرنده برای آنها غذا می آوردند آنها با اتحاد وهمکاری جوجه ها را بزرگ کردند و زمان یاد دادن کارهایی شد که معمولا پرنده ها به بچه هایشان یاد می دهند خانم پرنده پرید پایین و یک تکه چوب را با منقار گرفت و پرید روی درخت جوجه ها هر کدام می خواستند به تنهایی یک شاخه چوب بزرگ را بالا بیاورند یکی میگفت من قوی ترم الان بلندش می کنم یکی دیگر میگفت خودم بلندش میکنم دعوا بالا گرفت و شروع کردند به هم نوک زدن خانم پرنده مهربون گفت جوجه های قشنگ با نمک من بیایید اینجا کارتون دارم:
1 - دعوا نکنید شما برادر و خواهرهستید.
2- با هم باشید همیشه
3- به این مورچه های کوچک نگاه کنید آن دانه که می برند مگر نه اینکه چندین برابر قد و قواره آنهاست ولی آنها با اتحاد و همدلی و انسجامی که دارند با هم دانه را بلند می کنند و همه در یک جهت حرکت میکنند در حالی که اگر این طرف و آن طرف میرفتند هرگز موفق به بردن دانه نمی شدند.
4- کاری را انجام دهید که از عهده آن برآیید. حالا عزیزانم ببینم که چه میکنید. بعد هر سه پرنده با هم متحد شدند و آن تکه چوب را از زمین بلند کردند و پیش مامان پرنده نشستند.
و مامان پرنده گفت آفرین و آنها را در آغوش گرفت آنها را در آغوش گرفت آنها از مورچه ها یاد گرفتند که با هم متحد باشند تا توان انجام کارها را پیدا کنند.
بره ابر سفید
یک بادبادک بود که دنبال دوست می‌گشت. یک روز توی فیس بوک با یک باد آشنا شد. از آن روز به بعد باهم چت کردند.
یک روز گذشت، دو روز گذشت، روز سوم باهم قرار گذاشتند، کنار یک ابر پنبه‌ای سفید که شکل بره بود یکدیگر را ببینند.
بادبادک خیلی خوش‏حال شد. حمامی رفت. سر و رویی شست. مویی شانه کرد. ابرویی کمان کرد. دستی به گوشواره‌ها و دنباله‌هایش کشید و رفت آسمان. کنار بره ابر سفید. بره ابر گوشه‌ی آسمان واسه خودش می‌چرید. بادبادک منتظر بود و هی این ‏ور و آن‏ ور را نگاه می‌کرد. قلبش چنان گرومپ گرومپ می‌کرد که چند بار بره ابر سفید چپ چپ نگاهش کرد.
یک‌هو صدای هوهوی خیلی بلندی به گوش رسید. بادبادک نگاه کرد. باد سیاه و تندی به آن طرف می‌آمد. باد مثل یک دیو سیاه تنوره می‌کشید و می‌چرخید و جلو می‌آمد. بادبادک ترسید و گفت: «وای چه بادی! حالا چی کار کنم؟»
بره گفت: «برو پشت من قایم شو.» بادبادک تندی پشت ابر قایم شد. باد سیاه از راه رسید. این طرف و آن طرف را نگاه کرد و از بره ابر پرسید: «ببینم... نم... نم... تو یه بادبادک ندیدی... دی... دی...»
بره ابر گفت: «چرا، چرا دیدم. از اون طرف رفت.»
باد به طرفی که بره ابر نشان داده بود، رفت و کم‌کم از آن جا دور شد. بادبادک نفس راحتی کشید. خواست برگردد خانه که بره ابر گفت: «میای با هم بازی کنیم؟»
بادبادک گفت: «آره که میام. از خدامه.»
آن وقت دوتایی باهم بازی کردند.
نویسنده محمدرضا شمس

لینک کوتاه:
https://www.aryabanoo.ir/Fa/News/153423/

نظرات شما

ارسال دیدگاه

Protected by FormShield
مخاطبان عزیز به اطلاع می رساند: از این پس با های لایت کردن هر واژه ای در متن خبر می توانید از امکان جستجوی آن عبارت یا واژه در ویکی پدیا و نیز آرشیو این پایگاه بهره مند شوید. این امکان برای اولین بار در پایگاه های خبری - تحلیلی گروه رسانه ای آریا برای مخاطبان عزیز ارائه می شود. امیدواریم این تحول نو در جهت دانش افزایی خوانندگان مفید باشد.

ساير مطالب

روزنامه خراسان: منتظر واردات خودروهای برند معتبر نباشید؛ خودرو وارداتی همین چینی هاست،شاید هم روسی و کمی هم هندی

جزئیات واردات خودرو به مناطق آزاد

قیمت خودروهای وارداتی اعلام شد

تولید ایران‌خودرو و سایپا؛ هر روز کمتر از دیروز!

ثبت‌نام سومین مرحله قرعه‌کشی خودرو آغاز شد | اسامی خودروها، قیمت و زمان تحویل

کدام خودروها فرسوده محسوب می‌شوند؟

زمان ثبت نام سومین مرحله قرعه‌کشی یکپارچه خودرو تمدید شد

سرقت قطعات خودروهای وارداتی در گمرک/ خودروها را بی زاپاس و ضبط به ما تحویل دادند

صادرات خودرو بیشتر شبیه شوخی است

قرعه‌کشی سومین مرحله سامانه تخصیص خودرو، امروز ساعت 14

سود میلیاردی واردات خودرو برای مافیای دولتی! /مردم امسال منتظر خودروی وارداتی نباشند

قرعه‌کشی سومین فروش یکپارچه خودروها/زمان اعلام نتایج

سود میلیاردی واردات خودرو برای مافیای دولتی!/ مردم امسال منتظر خودروی وارداتی نباشند

سناریوهای برجامی واردات خودرو

وارداتی‌های بازار خودرو گران شدند/ آخرین قیمت تویوتا، رنو، کیا و هیوندای

نتایج سومین مرحله قرعه‌کشی خودرو اعلام شد

عکس | کیا سول 600 میلیون تومانی در کره ، گزینه جدی واردات به ایران می شود؟

نماینده مجلس: تعیین عوارض شناور برای واردات خودرو یعنی سجده در برابر پراید

بررسی نوسانات قیمت خودرو در بازار 10 روز اخیر

تکلیف خودروهای توقیفی در گمرک مشخص شد/ فقط ترخیص این خودروها ممنوع است

شروط عجیب و غریب برای واردات خودرو

لکسوس، بنز، پورشه، بی ام و، کیا و هیوندا به مزایده می‌روند

قیمت پراید برابر با یک سال‌ و نیم درآمد خانوارهای شهری/ رشد 17 برابری قیمت پراید در 11 سال

تا کی مردم باید تاوان ارابه های مرگ و مافیای خودرو را بدهند؟

واردات «غیراقتصادی» برای خودروی اقتصادی

قرعه‌کشی خودرو هر ماه برگزار خواهد شد

افزایش قیمت خودرو در جهان

با آئین‌نامه نوشته شده برای واردات، قیمت خودرو بدون تغییر باقی می‌ماند

خودرو در پسا قرعه‌کشی

آغاز مزایده خودرو های خارجی/فرصتی برای شیفتگان خودروهای لوکس

مزایده خودرو های خارجی آغاز شد

راز حراج لوکس‌های دپویی | تاثیر ورود دپویی‌ها به بازار

خداحافظی با سمند و پژو 405

جهش دلار خودروهای چینی بازار را گران کرد/ برلیانس کراس 20 میلیون تومان گران شد

سامانه یکپارچه فروش خودرو حذف شد

گرانی مجدد خودرو در راه است؟

فردا آخرین مهلت بازدید و ثبت قیمت در مزایده خودروهای خارجی

جزئیات حذف فروش خودرو در سامانه یکپارچه خودرو/ قرعه کشی محصولات ایران خودرو ادامه دارد

لیست برندگان مزایده خودرو‌های خارجی 16 مهر اعلام می‌شود

حراج مال غیر در مزایده خودرو؟

آغاز فروش 3ماهه و یکساله 8 محصول ایران خودرو+ جدول

اجرای 2 طرح فروش فوری و پیش فروش محصولات سایپا (+جدول و جزئیات)

سامانه یکپارچه، بازنده پرهیاهو؟

مردم قدرت خرید خودروی صفر ندارند

زمان قرعه کشی محصولات ایران خودرو تغییر کرد

منتظر خودروهای وارداتی نباشید/ وعده کاهش قیمت خودرو اشتباه بود

برگزاری دور جدید مزایده خودروهای خارجی رسوبی

وزیر صمت : واردات خودرو به طور قطع انجام می‌شود/ تایید شرایط دو شرکت برای واردات خودرو

پیشنهادهای قیمتی خودروسازان به صمت رسید/ اصلاح قیمت خودرو قطعی شد

پژو پارس رکورددار خرید شد/ ثبت نام حدود 3 میلیون نفر برای خرید 10 هزار خودرو