طنز/ چه کسانی چه کتاب هایی می خوانند
گوناگون
بزرگنمايي:
آریا بانو -
طنز/ چه کسانی چه کتاب هایی می خوانند
٤٠
٠
خراسان / به مناسبت آغاز نمایشگاه کتاب چرخی در شهر زدیم تا نظر شهروندان را درباره کتابهای مورد علاقهشان جویا شویم. همان اول کار از مقابل ادارهای گذشتیم که آقای مدیرش برای شرکت در جلسهای داشت خارج میشد. نظرش را پرسیدیم، پاسخ داد: «بنا بر آماری که در اختیار بنده گذاشتهاند، تمامی همشهریان عزیز از خدمات ما راضی هستند و مراتب قدردانی خود را هر روز به ما اعلام میکنند...» نیم ساعتی گذشت تا آقای مسئول پس از تقدیر از خودش سرانجام گفت: «... در همین راستا بنده بهعنوان عضو کوچکی از این جامعه خواندن کتاب «ملت عشق» را به شما پیشنهاد میکنم تا ببینید چه ملت باعشقی داریم.» پس از خداحافظی و در حالی که باتری ضبط صوتمان در حال تمام شدن بود، دیدیم یک خودروی آخرین مدل با شیشه دودی پشت چراغقرمز نگه داشته است. به شیشه زدیم تا نظر این هموطن را هم بشنویم. راننده جوان در حالی که نصف شیشه را پایین داد و برق گوشی و ساعت چند میلیونیاش چشممان را میزد، گفت: «با تشکر از ددی که اینقدر برای من و آجی جونم و شما مردم زحمت میکشه، من خوندن کتابهای «من، پیش از تو» و «پس از تو» رو به همه پیشنهاد میکنم تا بیشتر قدر باباهای ما رو بدونن که اگر نبودن کارمون زار بود.» متاسفانه در این لحظه چراغ سبز شد و آقازاده گازش را گرفت و رفت و نشد بپرسیم پدر این «شازده کوچولو» کیست و چه گلی به سر ما زده است.
مصاحبهشونده بعدی دانشجویی بود که پاسخ داد: «راستش من «جزء از کل» این مملکتم و اگر «هنر شفاف اندیشیدن» داشته باشیم، میبینیم که همه کتابها خوبن. البته اینا «عقاید یک دلقک» نیستن و عقیده خودمه.» نفر بعدی پیرمرد بازنشستهای بود که گفت: «شما فکر کن من «پیرمرد صدسالهای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد» هستم که با این حقوق بازنشستگی باید بهم بگی «مردی به نام اوه»! باور کن اونقدر «از سرد و گرم روزگار» چشیدم که دیگه نای کتاب خوندن هم ندارم...» و عصازنان از صحنه دور شد. دخترخانمی روی نیمکت پارک نشسته بود که پس از پرسش ما آهی کشید و گفت: «دنیای من شده عین «دنیای سوفی»، بیزارم از «جستارهایی در باب عشق» و عاشقی... کاش یکی به نامزدم بگه «دختری که رهایش کردی» داره غصه میخوره... آه...» این دختر خانم را هم با شکست عشقیاش تنها گذاشتیم .
دنبال آخرین نفر میگشتیم که ناگهان یک موتوری وارد پیادهرو شد و نزدیک بود بزند لهمان کند. در حالی که خودمان را کنترل کردیم تا نگوییم: مگه «بیشعوری»؟ که موتورسوار که انگار از «قلعه حیوانات» فرار کرده بود، پیشدستی کرد و فریاد زد: «مگه «کوری»؟»!
نویسنده : علیرضا کاردار | طنزپرداز
-
چهارشنبه ۴ ارديبهشت ۱۳۹۸ - ۱۲:۰۱:۳۳
-
۵۳ بازديد
-
-
آریا بانو
لینک کوتاه:
https://www.aryabanoo.ir/Fa/News/152260/