طنز/ نابودی نسل آینده با اسراف آب در حمام
گوناگون
بزرگنمايي:
آریا بانو -
طنز/ نابودی نسل آینده با اسراف آب در حمام
١٣
٠
خراسان / صدای شیر آب حمام به شدت فکرم را مشغول کرده بود. یک ساعتی بود که نوید برادر کوچکترم به حمام رفته بود و خبر دقیقی از او در دست نبود. از اتاقم بیرون آمدم و شروع کردم به قدم زدن. وحید، برادر بزرگترم با کتابی در دست از اتاقش خارج شد و روی مبل نشست. به او سلام کردم، وحید هم در جواب انگشت اشارهاش را در دهانش خیس کرد و روی کاغذ کتاب گذاشت و رفت صفحه بعدی! فکرم حسابی درگیر شده بود. به فکرم رسید که آبگرمکن را خاموش کنم. اینجوری دیگر طاقت نمیآورد و دست از هدر دادن آب میکشید. یک ساعتی هم از خاموش کردن آبگرمکن گذشته بود اما همچنان شیر آب با فشار خارج میشد. به وحید گفتم: «نوید دو ساعتی هست توی حمامه. نمیخوای باهاش صحبت کنی؟ اگه به فکر خودمون نیستیم باید به فکر بچههامون باشیم. با این وضعیت حمامش داره نسل آینده رو نابود میکنه. وقتی آب نباشه، زندگی نیست.» وحید با بستن کتابش و کشیدن پتو روی سرش حرفهایم را تایید کرد و نشان داد بسیار دغدغهمند به این موضوع نگاه میکند!
سه ساعتی گذشته بود و کارد به من میزدند خونم در نمیآمد. زنگ خانه به صدا در آمد. در را باز کردم. نوید بود! شروع کردم به داد و فریاد سرش که چرا اینقدر در حمام مانده و آب را هدر داده است. با تعجب گفت: «کِی؟» گفتم: «از سه چهار ساعت پیش تا همین الان. هنوزم داری بر و بر نگاهم میکنی و شیر آب بازه!» گفت: «داداش من از صبح رفتم کلاس. الانم که روبه روت وایسادم. کِی رفتم حمام؟!» کمی چانهام را خاراندم و گفتم: «عه تو نبودی؟ حتما وحید تو حمومه پس.» وحید کلهاش را از زیر پتو بیرون آورد و چند ثانیه نگاهم کرد و مجددا زیر پتو رفت. گفتم: «راست میگه، وحید که بیرونه! پس کیه تو حموم؟» به سرعت رفتیم دم در حمام. عقب عقب رفتم و دورخیز کردم. نوید گفت: «چی کار میکنی؟» گفتم: «میخوام در رو بشکنم دیگه.» گفت: «در زدی؟» گفتم: «آره ولی توی بیشعور در رو باز نکردی دیگه!» گفت: «من بیرون بودم.» گفتم: «آهان آره. بابا واسه خودت میگم، حداقل آبگرمکن رو خاموش نمیکردم که سرما بخوری.»
نوید صورتش را به حالت ناخوشایندی درآورد و در حمام را باز کرد. کسی داخل نبود، فقط شیر آب به خاطر مشکل واشرش، نشتی زیادی داشت. نوید شیر آب را تعمیر کرد. وحید نیز با ورق زدن کتابش کمک شایانی به ما کرد! تمام که شد آنقدر به لحاظ روحی خسته بودم که نیاز به یک دوش آب گرم داشتم. رفتم حمام و خودم را زیر آب زلال رها کردم. منتها چون آبگرمکن خاموش بود از شدت سرما مثل چی لرزیدم. خوشبختانه عربدههای درخواست کمکم در وحید تاثیرگذار بود و او به زیبایی فصل اول کتابش را تمام کرد و خوابید.
محمدامین فرشادمهر
-
دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۷ - ۱۲:۰۶:۵۷
-
۱۲۷ بازديد
-
-
آریا بانو
لینک کوتاه:
https://www.aryabanoo.ir/Fa/News/139369/