آریا بانو

آخرين مطالب

/ گزارش /

حصیرآبادی که لجن آباد شده اجتماعي

  بزرگنمايي:

آریا بانو - تاکسی توقف می‌کند. تابلو خیابان "کارون" ایستاده بر خیابان. راننده می‌گوید رسیدیم. در را باز می‌کنم و سیل سرمای زمستانی اهواز می‌زند توی صورتم. هوا ابری دلگیری‌ست، درست شبیه حال محله. راسته اصلی خیابان کارون پر است از گاری‌های خوراکی، پیرمردها و مردانی که با خرید و فروش در محله زندگی می‌گذرانند. هوای زندگی قدیمی، بازارچه مزین به چادر گلدار زن‌ها و نوستالژی خانه‌های ویلایی حال شلوغ و شاد محله‌ای‌ست که فقط می‌تواند حال یک لحظه را خوب کند، یک لحظه در قاب یک عکس.



از شلوغی و جریان تند زندگی که دور می‌شوم تازه نقاب محله کنار می‌رود. آسفالت زخمی خیابان و گل و لای انباشت شده بعد از هر باران. دپوی زباله‌ها پای سطل‌های سرریز، بوی تعفن و بیماری، چهره واقعی حصیرآباد در منطقه هفت اهواز را نشانم می‌دهد.
لوله‌های باریک رهاشده در خیابان که شب‌ها برای جمع‌آوری آب مصرفی خانه‌ها به نوبت به پمپ‌های فشار آب - از ترس دزدیده شدن در قفس‌های میله‌ای نگه‌داری می‌شوند- وصل می‌شوند. رخت‌های تر آویزان بر بندهای خیابان، خیابان‌هایی که کشیده‌اند تا بالا. به تپه‌ها تکیه زده، زیر سیاهی ریزش و ترس. کوچه‌های تنگ و شیب‌دار از گِل و سنگ همه و همه صدای گرفته محله‌ای است که فریادش به گوش کسی نمی‌رسد.
دوربین را که بیرون می‌آورم از دیدن چهره آشنای شیء تصویربرداری اخمشان در هم می‌رود. محله از قدیم بی‌تغییر مانده، از سال‌ها پیش دست نخورده رها شده، مثل یک یادگاری، شبیه اتاق مادربزرگی عزیز پس از مرگ. حالا اما انباشت تمام خاطرات دارد حافظه مردم محله را زخمی می‌کند. سمت اولین رهگذر می‌روم تا مطمئن شوم درست آمده‌ام. تند و بلند دارد با گوشی حرف می‌زند. می‌گوید: "من اینجا ایستاده‌ام. سر خیابان غلامی حصیرآباد." و چشم چشم می‌کند.

کاش فاضلاب نباشه کاشکی آب بارون باشه
صدای صحبتم با مرد رهگذر را که می‌شنود می‌آید در خانه‌اش را باز می‌کند. هفتاد سالی سن دارد، نگاه کش‌دارش را می‌اندازد به دوربینم‌. مستاصل می‌گوید: "حالا کاری هم می‌کنند؟ می‌خوای ببرمت بالاتر را ببینی؟ گل شده. بارون که میاد آب از کوه و آسمون می‌کشه به خیابون." دستش را می‌کشد به سمت تپه‌های مشرف به خانه‌اش.
از در که بیرون‌تر می‌آید بیل را توی دستش می‌بینم. پایین لباس سفیدش را جمع کرده و از پای پیر گل‌آلودش که با ضربه بیل زخمی شده، خون تازه می‌زند بیرون. دستش به بیل سفت‌تر می‌شود، آرام می‌زند به گِل‌ها. می‌گوید: "اینها را خود من جمع کرده‌ام. شهرداری اینجا نمیاد. زنگ می‌زنم اما خبری نیست. آخرش خودمون مجبور می‌شیم جمع کنیم، داریم زندگی می‌کنیم، مگه چقدر می‌تونیم صبر کنیم؟ "
مرد رهگذر تند می‌پرد توی حرفش می‌گوید: "حجی اون موقع که جوی رو باز بود، بهتر بود. بطری و زباله از توی جوی می‌کشیدیم بیرون. اینجا مجلس روضه دارن، می‌بینی مردم از توی گل و فاضلاب رد میشن؟ خیسِ خیسه هنوز. راضی شدیم دیگه به خیس بودن کوچه، به آبگرفتگی پاییز و زمستونی. کاش فاضلاب نباشه. کاشکی آب بارون باشه. حالا چی؟ لوله‌های فاضلاب قدیمیه، باریکه، مال 50 سال قبل. جواب این همه آدم رو کی میده؟ کیانپارس رو نبین که چهارصد متر خونه دو تا آدم توش نشسته، اینجا در یه خونه رو باز کنی 60 نفر می‌ریزه بیرون. دردمونو به کی بگیم؟ "
نون می‌پزم که زندگی بگذره
پیاده‌رو سخت سنگی را می‌آید بالا، خریدهایش را کمی زمین می‌گذارد و نفس تازه می‌کند، بعد دست می‌گیرد به دیوار و خودش را باز بالا می‌کشد. نگاه غریبه‌اش را به من می‌اندازد. از چرایی عکاسی می‌پرسد و بعد لبخند بر لب می‌گوید: "اینجا خانه من است بیا داخل. آبی، چایی؟ "
از حال محله می‌پرسم. نفس تازه می‌کند، دنبال کلیدش می‌گردد. می‌گوید که شوهرش مریض است. بعد بی‌آنکه ادامه دهد سکوت می‌کند. در "حصیرآباد" مریضی چیزی فراتر از همین بیماری‌های معمولی‌ست. "مریضی" معنی اعتیاد می‌دهد. معنی زن‌های سرپرست خانواده. معنی فقر، معنی تنهایی و گریزهای طولانی از خانه. کلیدش را پیدا می‌کند می‌چرخاند و گردنش به سمت من می‌چرخد: "من با "نون" زندگی می‌کنم. تنه‌ام. شوهرم میره نمیاد و یه روزایی فقط پیداش میشه. خرج بچه‌ام رو کی بده؟ نون می‌پزم می‌فروشم به همسایه‌ها."
تعارفم می‌کند که داخل خانه‌اش را ببینم. تعارفم می‌کند به ترک‌ها و دیوارهای نم‌گرفته. تعارفم می‌کند به حیاط دو در دو نموری که لباس‌های خیس را به نوبت در آن خشک می‌کند. از در اتاق تا در حیاط چند وجب است که می‌ایستد و بدرقه‌ام می‌کند تا بروم.

پایین‌تر کنار مسجد مرا می‌بیند. آستین لباسش تا خورده و بالا است. آفتاب‌سوخته با موهای پرپشت و چهره‌ای غمگین. سیگارش را می‌اندازد توی چاله آب و بلند می‌گوید: "بیا خودش خاموش شد! " بعد پایش انعکاس ابرها روی آب را به هم می‌زند. می‌آید سمتم. می‌گوید: "بیا از بالا عکس بگیر."
خیابان "عباسی" را با مرد بالا می‌روم‏، می‌پیچیم توی فرعی و خانه‌ها با نماهای آجر زخمی. پیاده‌روهای بالا و پایین جلوی چشمم درمی‌آیند. انگار پیاده‌روهای کوتاه و بلند، الاکلنگ بچه بازیگوشی هستند که بعد از بازی، ناشیانه رهایشان کرده است. باران سه روز قبل هنوز کف کوچه مانده.
در خانه‌اش باز است. لباس‌های پسربچه‌ای روی بند رخت.
به زن همسایه اشاره می‌کند: "این زن رو دیدی؟ دیشب داشت گریه می‌کرد. آب فاضلاب زده بود بالا، خونه‌اش رو لجن برداشته. صبح با این پیرزن لجن‌ها رو جمع کردیم. لباس، کفش، دمپایی، نمی‌دونم، بطری آب معدنی و گِل. دستم رو تا آرنج بردم توی لجن. فکر می‌کنی این لجن‌ها رو کی باید جمع کنه؟ اگه همینطوری آب باشه، گل چطوری خشک بشه؟ خشک نمی‌شه به خدا. زنگ می‌زنی شهرداری، می‌گه با شرکت فاضلابه، به فاضلاب زنگ می‌زنی می‌گه 48 ساعت بعد. دوباره زنگ میزنی، می‌گه همه شهر اینجوره. بابا شهر این‌جوری نیست مثل ما، شهر این‌جوری نیست."

"حداقل تو بیا بالاتر را ببین."
مرد خریدهایش را که روی زمین گذاشت: "اینجا مسئول میاد با موتور تاب میخوره، نمیتونه بیاد بالاتر، نمی‌بینه این جارو. صداش می‌زنیم. هیچ. کسی اینجا رو تمیز نمی‌کنه.کسی اهمیت نمی‌ده."
انتهای یکی از خیابان‌های نزدیک به تپه، از شیب بی‌حفاظی بالا رفته بودم. مردی که کودک در آغوش داشت با صدایی نامطمئن به زنی که تازه از خانه بیرون زده بود گفته بود مراقب بچه‌ای باشد که داشت می‌دوید بالا. به لبه حفاظ‌هایی -که روزگاری بودند- نزدیک شده بودم، جای جوش تکه فلزهایی که از دل سیمانی شیب بیرون زده، مانده بود. باد می‌آمد و چند زباله از در خانه‌ای، رو به سقوط، نرم روی آسفالت کشیده می‌شد.
ماشینی با دنده سنگین شیب باریک کوچه را بالا آمده بود. چشمش به دوربین دو دو زد. بادِ تند زباله‌ها را روی بلندی کشاند، سقوط و بعد، هم‌قدِ بلندی، بالای خانه‌ها به انتهای نامعلوم کوچه کشاند. وقتی با دست‌های سنگین از خرید خودش را روی شیب می‌کشید و می‌رفت، ناگهان برگشت، گفت: "حداقل تو بیا بالاتر را ببین."
زن همسایه را نشان می‌دهد، سر خم می‌کند می‌گوید: "میاد آستین میده بالا دستش رو تا آرنج می‌کنه توی جوی تا …به دخترم گفتم بابا چیزی می‌ریزه تو جوی بردار. کسی نیست جمع کنه. اشکال نداره، فاضلاب جمع نشه فقط."
کلافه دست‌ها را از جیبش بیرون می‌آورد و روی سر دخترش می‌کشد. روی موهای سیاه و لختش. بعد دست‌ها می لغزد و روی شانه‌های دختر کوچک متوقف می‌شود و نگاه من، روی دست‌های پدرانه‌اش می‌ماند، دست‌هایی که باید جوی فاضلاب را خالی کند.
"اونجا رو می‌بینی؟ آخر همین خیابون بعد از حسینیه، کسی نمیاد، هیچ. حفاظ‌ها رو دیدی؟ معتادا این حفاظ‌ها رو جدا می‌کنن می‌فروشن. چون آهنه. چون کار ندارن. چون گرونیه"
صدا می‌زند: "بابا امیر! " - زنش را صدا می‌زند- زن سریع در اتاق را باز می‌کند روسری‌اش را می‌کشد جلوتر، وارد بحث می‌شود: "بلندی می‌مونه بی‌حفاظ. بچه داریم ما. چندتاشون افتادن. چند تا دیگه باید بی فتن؟ "
ننه حمزه خیلی خوبه، ننه حمزه بدبخته
دکان کوچکی دارد. مشتری‌اش ایستاده کنارش. کیسه توی دستش. می‌گوید: "نسیه می‌ده به همه. هیچی براش نمی‌مونه."
می‌گویم: "چندتا بچه داری ننه؟ بزرگن؟ "
چشمانش محجوب است، سیاه و تلخ. از گوشه چشم اندام نحیف دکانش را از نظر می‌گذراند. آرام می‌گوید: "قد دارن فقط."
مشتری می‌گوید: "ننه حمزه خیلی خوبه. ننه حمزه بدبخته. هیجده ساله که اینجاست. خرده کاری می کنه، قرضی می‌فروشه. فقط هم با یارانه زندگی می‌کنه. شوهرشم مریضه."
ننه حمزه آرام است، نگاه نمی‌کند، می‌آید بیرون و در را آرام می‌بندد پشت سرش. دری که هم در دکان است و هم حیاط خانه‌اش. دوست دارم یک بار دیگر چشم‌هایش را ببینم و شرم سنگین افتاده بر پلک‌هایش را، نرفته برمی‌گردم و می‌پرسم: "چند سالتان است؟ " پلک‌های نیمه بسته‌اش لرزش کوتاهی می‌کند، آرام می‌گوید: "نمی‌دانم! "

فاضلاب و آسفالت حق ما نیست؟
"جوی‌ها رو درست نمی‌کنن. تا در حیاط رو باز می‌کنی موش یکی اینقدر با دستش اندازه بزرگی را نشان می‌دهد میاد داخل. موتور پسرم رو دزدیدن. دزد و معتاد. خونه‌های خراب… زندگی نداریم اینجا به خدا. ما بدبختیم. دیوار رو ببین. ورم کرده." دست می‌گذارد روی دیوار که شکم داده به حیاط. حیاط خانه‌اش بوی نم می‌دهد. پای دیوارها تا نیمه خیس است. چادرش را هر چند دقیقه یک بار می‌کشد جلو.
یکی از خانه‌های آن سمت را نشان می‌دهد: "می‌بینی؟ سنگ بزرگ شبونه اومد افتاد روش. اندازه یه یخچال. سقفم گلی بود. مَرده می‌میره درجا."
از خانه‌اش که پایین تپه‌هاست بالاتر را نشان می‌دهد. چیزی از خانه نمانده جز کاشی‌های حمام آبی‌رنگ در بالاترین جای تپه.
"خونه پای کوه بود. زن رفته بود خونه همسایه با بچه‌اش. مَرد مُرده."
"بچه کوچیک دارم، خوابیده، مریضه، از این گند و این زندگی. فاضلاب میاد داخل. بارون که می‌زنه اینجا شط می‌شه، رودخونه می‌شه. تا اون بلندی رو فاضلاب قاتی آب بارون می‌گیره. لین یک فرعی. قبض رو نگاه کن! پول آب و فاضلاب می‌گیرن از ما. ولی کو؟ کو فاضلاب؟ ما با دست خودمون فاضلاب رو جمع می‌کنیم. یه فاضلاب و آسفالت حق ما نیست؟

از سرازیری می‌آیم. از حجم همهمه مبهم "زندگی" آن بالا، از جایی که به هر خانه‌اش که برسی می‌گویند بالا وضع بدتر است. از راه‌های پیچ در پیچی که باید بروند. از جایی که همه غریبه‌ها را زود می‌شناسند چون تمام آدم‌های آنجا آشنا هستند. خودشانند و خودشان، تنها.
از سمت سرازیری می‌آیم. تمام شیب‌هایی که بالا رفته‌ام را یکی یکی برمی‌گردم، از کنار زنانی که درِ خانه‌هایشان نشسته‌اند می‌گذرم، از چاله‌های آب پر تکرار و مارپیچی رد شدن برای پا نگذاشتن روی زباله‌ها، خانه‌های تنگی که برای خشک کردن لباس بند رخت به خیابان می‌کشند و آب تصفیه آشامیدنی که باید خریده شود. از لوله‌های خشک از آب و قطعی طولانی آب و برق. از بوی زباله و نبودن "راهی" که ماشین‌های جمع‌آوری زباله به آنجا برسند تا خیابان‌هایی که پای هر کنج دیوارش کسی در خفگی باد دارد فندک می‌زند و مردهایی که با تشر می‌گویند آنجا محل "مناسبی" برای عبور نیست، همه‌اش شبیه داستان‌هایی‌ست که هیچ پایان خوشی ندارند.
به پایین می‌رسم. تب تند زندگی دوباره بالا می‌گیرد، به این فکر می‌کنم که چطور هر چه بالاتر رفتیم همه چیز بدتر شد. حصیرآباد یک روز عادی را می‌گذراند. باز هم زن‌ها دارند خرید می‌کنند و سیب‌های روی گاری‌ها سرخ‌اند. حالا چهره محله خاکستری‌ست و شادی با باد تندی از بلندی بی‌حفاظ افتاده است. حالا عجله و شلوغی مردم برای حال بد محله‌ای‌ست که از تب دارد می‌سوزد.
گزارش از: مهناز دژبان، خبرنگار ایسنا
انتهای پیام

لینک کوتاه:
https://www.aryabanoo.ir/Fa/News/130292/

نظرات شما

ارسال دیدگاه

Protected by FormShield
مخاطبان عزیز به اطلاع می رساند: از این پس با های لایت کردن هر واژه ای در متن خبر می توانید از امکان جستجوی آن عبارت یا واژه در ویکی پدیا و نیز آرشیو این پایگاه بهره مند شوید. این امکان برای اولین بار در پایگاه های خبری - تحلیلی گروه رسانه ای آریا برای مخاطبان عزیز ارائه می شود. امیدواریم این تحول نو در جهت دانش افزایی خوانندگان مفید باشد.

ساير مطالب

بیگانگان فضایی ممکن است در واقعیت بنفش باشند

من پیر فنا بدم جوانم کردی

حکم ‏CAS‏ علیه اسپانیا؛ انتخابات را از نو برگزار کنید

هوادار استقلال دچار حمله عصبی شد

پیروزی مس برابر شاگردان ویسی با گلزنی بازیکن مازاد فولاد!

کارشناسی صحنه‌های جنجالی دیدار استقلال - شمس آذر

تفاضل گل استقلال و پرسپولیس برابر شد

فریاد باقری با مهم‌ترین گل سال به تراکتور

جدول لیگ برتر؛ استقلال به صدر رسید

زندی: اصلاً خوب نبودیم؛ استقلال تیم یکدستی دارد

ستاره‌های سپاهان در دو چالشِ مورایس

گزارش اکیپ؛ بایرن نه، زیدان به یونایتد می‌رود!‏

آخرین وضعیت لوکاکو پس از مصدومیت شدید

شمس‌آذر نفس آبی‌پوشان را حبس کرد؛ استقلال صدر را پس گرفت

نمک های بی پایان علی صادقی در سریال خانه به دوش

ماجرای عاشق شدن دیبی در جوانی

قطعه ای زیبا با تکنوازی ساز «ابوا»

ترخیص 2 هزار و 500 خودرو و تاکسی برقی از گمرک

تو ژاپن موسیقی رو اینجوری آموزش میدن!

خواص مصرف لیموی یخ زده در طول روز که تا به حال نشنیده اید

ارتش سوسک‌های رباتیک مجهز به کوله‌پشتی رایانه‌ای در بیابان

تو مثل منی برف...

دستِ خالی امان هندی و 12 آسیایی که در بیشکک سهمیه گرفتند

نساجی با درخشش یک برزیلی امیدوار به بقاست

منفور بارسلون بازیکن هفته چمپیونزلیگ شد!‏

گل دوم استقلال از روی نقطه پنالتی توسط محمدی

سکوت تراکتوری‌ها پس از شکست

پرسپولیس با ذخیره‌ها تیم رضا عنایتی را شکست داد

تراکتور سهمیه آسیا را به ملوان تعارف زد

شوت ابوالفضل جلالی در دقیقه 58 به تیرک عمودی دروازه شمس آذر برخورد کرد

بازگشت امید به نساجی با برد خانگی؛ تراکتور بدون خمس هم باخت

پیشنهاد میلیاردر فنلاندی؛ اینتر را به من بفروش!‏

گزارش زنده؛ استقلال 2-0 شمس‌آذر قزوین

دیبی:نفهمیدم تکرار کن! یه مرتیکه رو اسب سفید نشسته؟

دلبری های پیمان معادی در سریال افعی تهران

پشت صحنه جذاب صداتو با حضور جواد هاشمی

کشف اتفاقی استخوان بزرگترین موجود دریایی که 202 میلیون سال قبل وجود داشت/ ویدئو

آهنگ «سلام عزیزم» با صدای مسیح و آرش ای پی

تکلیف تعطیلی پنجشنبه‌ها چه زمانی مشخص می‌شود؟

این نوشیدنی خوشمزه و اقتصادی رو از دست نده

سس قارچ ویژه برای سیب زمینی سرخ شده

کمبود این ویتامین‌ها مساوی است با سردردهای مکرر

ترفندهای تمیزکاری خانگی

بزرگترین مار جهان در هند پیدا شد/ 15 متر طول و 1000 کیلو وزن !

«تاریخ سازی» با «تاریخ شفاهی»

خاص‌ترین خوش و بش هفته در دربی کوچک

گل اول استقلال به شمس‌آذر توسط مهرداد محمدی

گل اول نساجی از روی نقطه پنالتی توسط باقری

اعتراف پوچتینو به عادت عجیب؛ خرافاتی نیستم

آلوز صدر جدول پاسورها را برای جلالی آب و جارو کند!